داستان های بحارالانوار ، نمونهای از رستاخیز
روزی ابراهیم (علیه السلام) از کنار دریایی میگذشت لاشهای دید که در کنار دریا افتاده است در حالی که مقداری از آن داخل آب و مقداری دیگر در خشکی است. حیوانات دریا از یک سو و حیوانات خشکی از سوی دیگر او را میخورد و گاهی درگیر شده و قویترها ضعیف ترها از بین میبرند.
حضرت ابراهیم از دیدن این منظره به اندیشه زنده شدن مردگان پس از مرگ، افتاد و با خود گفت: همه میخواهند بدانند انسان پس از مرگ چگونه زنده میشود.
ابراهیم فکر میکرد اگر جسد انسان را جانداران دیگر بخورند و جزو بدن آنها گردد، مسأله رستاخیز که باید با همین بدن جسمانی انجام گیرد چگونه خواهد بود؟
ابراهیم گفت:
پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟ خداوند فرمود:
مگر به این امر ایمان نداری؟
ابراهیم پاسخ داد:
چرا ایمان دارن لکن میخواهم (با چشم ظاهر ببینم) دلم آرام گیرد.
خداوند دستور داد:
چهار پرنده(159) را بگیر و قطعه قطعه کن و گوشتهای آنان را در هم بیامیز و سپس آنها را چند قسمت کن و هر قسمتی را بر فراز کوهی بگذار سپس آنها را فراخوان تا شتابان به سوی تو آیند و چگونگی زنده شدن مردگان را میبینی.
ابراهیم مرغها را گرفت، سر آنها را از بدن جدا کرد و همه را درهم کوبید و به هم آمیخت، سپس آنها را به ده جز تقسیم کرد و سر هر کوهی یک جز از آن را قرار داد و سرها را در دست خود گرفت، آنگاه مرغها را یک یک صدا زد، هر مرغی را که صدا میزد اجزای از گوشت، پوست، استخوان پر و غیره از بقیه جدا میشد و در هوا به هم پیوسته و به سوی ابراهیم میآمد و سرش پیوند میخورد و زنده میشد.
ابراهیم در کنارش آب و دانه گذاشته بود، پرندگان پس از زنده شدن از آن آب و دانه میخوردند و پرواز میکردند
ابراهیم پس از مشاهدهی این صحنهها گفت: و انی اعلم ان الله عزیز حکیم(160)
شیطان سرکش کیست
شیطان نزد حضرت نوح آمد و گفت.
شما بر من حق بزرگی داری، نیکی دربارهی من کردهای میخواهم آن را جبران کنم از من نصیحتی بخواه و بدان که نصیحتم هرگز به شما خیانت نخواهم کرد
حضرت نوح از گفتار شیطان ناراحت شد و چیزی از او نخواست خداوند به او وحی کرد که با شیطان سخن بگو و از او مطلبی بپرس که من سخنی حق به زبان او جاری خواهم ساخت
نوح (علیه السلام) به او گفت:
سخنانت را بگو.
شیطان خطاب کرد و گفت:(161)
هرگاه فرزند آدم را بخیل، حریص، حسود، ستمگر و پر عجله یافتم او را همانند گویی (همچون والیبالیستها یا فتوبالیست ها) میگردانیم و اگر همهی و اگر همهی اینها در یک فرد گرد آید او را شیطان سرکش مینامیم
سپس نوح گفت:
آن حقی که بر تو دارم چیست؟
جواب داد:
تو بر مردم دنیا نفرین کردی همه را در مدت کوتاه به دوزخ فرستادی و مرا راحت نمودی و اگر نفرین تو نبود من روزگاری در گمراهی آنان گرفتار بودم
قصاص یا زنده شدن دین
روزی حضرت داود (علیه السلام) از محلی میگذشت دید گروهی از پسران نوجوان با هم بازی میکنند یکی را به نام مات الدین، صدا میزنند.
حضرت نزد آن جوان رفت و پرسید: اسمت چیست.
جوان: مات الدین (دین مرد)
داود: چه کسی این نام را بر تو انتخاب کرده است
- مادرم
- مادرت کجاست.
- در منزل.
حضرت همراه آن پسر نزد مادر وی رفت و پرسید:
نام پسرت چیست.
مادر: مات الدین.
- چه کسی پسرت را به این اسم نامیده است
- درش.
- چرا این نام را گذاشته.
- پدرش با عدهای به سفر رفتند، در آن وقت من باردار بودم.
همسران برگشتند در حالی که شوهرم همراه آنان نبود؟
پرسیدم: چرا همسرم با شما نیامد.
گفتند: او مرده است
- اموالش چه شد.
- اموالی از خود باقی نگذاشت.
هنگام مرگ وصیتی کرد.
آری، او گمان میکرد تو باردار هستی سفارش نمود هنگامی که همسرم نوزادی به دنیا آورد، نامش را مات الدین بگذارد خواه پسر باشد یا دختر. من هم به سفارش او عمل کردم اسم نوزاد را مات الدین گذاشتم.
داود: همسفران شوهرت را میشناسی؟
- آری.
- آنها مردهاند یا زندهاند.
همه زندهاند.
داود رو به زن کرد و گفت:
همراه من بیا، تا نزد همسفران شوهرت برویم
زن با حضرت داود رفت و خانههای همسفران شوهرش را نشان داد
داود پیامبر آنان را به محکمهی قضاوت احضار کرد در محکمه همه را از یکدیگر جدا نموده سپس هر کدام را به تنهایی مورد باز پرسی قرار داد طوری که هیچکدام از پاسخهای یکدیگر باخبر نبودند پس از اتمام بازپرسی جواب داد هیچ کدام از آنها یکسان نبود و بر حضرت ثابت شد که پدر آن نوجوان را کشتهاند لذا همه را محکوم به قصاص و رد اموال مرده کرد و مادر نوجوان گفت: از این پس نام فرزندت را عاش الدین (دین زنده شده) بگذار(162)
(آری هنگامی دین زنده است که به فرامین آن عمل شود چنانچه دستوراتش اجرا نگردد آن دین مرده است علی (علیه السلام) برای احیای دین همین روش را در یکی از قضاوت هایش به کار گرفت و حقیقت را آشکار ساخت.
ارزیابی حوادث زندگی
حضرت موسی (علیه السلام) در حال عبور چشمهای را در دامنهی کوه دید از آب آن وضو گرفت، سپس بالای تپه رفت که نماز بگذارد در آن حال مشاهده کرد سواری آمد کیسهی پولش را کنار چشمه گذاشت آب از آن خورد کیسه را فراموش کرد و رفت پس از او چوپانی آمد کیسهی پول را برداشت و رفت
بعد از چوپان پیرمردی فقیری، در حالی که پشته هیزم بر دوش داشت اند، پشته را کنار چشمه گذاشت و دراز کشید تا استراحت کند
کمی گذشته بود سواری برگشت کیسهی پولش را پیدا نکرد روی به پیرمرد کرد و گفت
تو برداشتهای، باید کیسهی پول را بدهی!
پیرمرد انکار کرد، بگو و مگو بین آن دو بالا گرفت عاقبت سواری پیرمرد را کشت
موسی (علیه السلام) پس از دیدن آن منظره عرض کرد
خدایا! عدالت تو در این کارها چگونه است.
خداوند فرمود:
(ای موسی آن پیرمرد پدر سواری را کشته بود و پدر سواری، به پدر چوپان همان مقدار پول در کیسه بود، بدهکار بود که در بین آنها عدالت اجرا شد)
بدین گونه سواری خون پدرش را از پیرمرد گرفت و چوپان نیز به پولش که پدر سواری و به پدر وی بدهکار بود رسید
سپس فرمود: ((ای موسی! تمام کارهایم این چنین بر حکمت و عدالت استوار است(163)(164
خطر تکیه بر غیر خدا
حضرت یوسف هنگامی که به جرم بی گناهی به زندان افتاد خداوند تعبیر خواب را به او آموخت و او خوابهای زندانیان را تعبیر میکرد دو نفر جوان زندانی خواب دیدند پیش یوسف آمدند و تعبیر آن را خواستند یوسف گفت:
چه خوابی دیدهاید
یکی از آنها گفت:
من دیدم غذایی بر سرگرفتهام و پرندگان از آن میخورند.
دیگری گفت: من دیدم شراب در مجلس پادشاه میدهم.
حضرت یوسف گفت: اینکه در خواب دیدهای پرندگان از غذایی که بر سرداشتی میخورند تعبیرش این است که به زودی اعدام میشوی.
و به دیگری فرمود: اینکه در خواب دیدی ساقی (آب دهنده باده گردان) مجلس شاه هستی تعبیرش این است که چند روز دیگر ساقی مجلس شاه میشوی
سپس به او گفت: هنگامی که ساقی شدی نزد پادشاه یادی از ما که بی گناه در کنج زندان هستم بکن
یوسف صدیق اینجا لحظهای لغزش کرد و تکیه به غیر خدا نمود در همان لحظه خداوند به او وحی کرد و فرمود:
ای یوسف چه کسی آن خوابی را که دیدی بر تو الهام نمود؟
یوسف: تو ای پروردگار من
خداوند: چه کسی تو را نزد پدرت محبوب کرد؟
- تو ای پروردگار من.
- چه کسی کاروان را بر سر چاه آورد و تو را از آن نجات داد.
- تو ای پروردگار من.
- چه کسی تو را از مکر و حیلهی زنان رهایی بخشید
- تو ای پروردگار من و.......
- حالا که تمام کارها در دست من است چه طور شد که به غیر از من پناه بردی و به من پناه نیاوردی؟ حاجت خود را از مخلوقی خواستی و از من نخواستی؟ به خاطر لغزش گفتارت باید مدت هفت سال دیگر (165) در زندان بمانی
راستگویی در وعده
حضرت اسماعیل (علیه السلام) به شخصی در بیرون مکه در محلی وعده داد و در آنجا مدتی طولانی ماند و آن مرد نیامد مردم مکه از حضرت سراغ میگرفتند و نمیدانستند کجا است تا اینکه مردی او را دید و عرض کرد: ای پیامبر خدا! ما پس از تو بسیار ناتوان شدیم و نزدیک بود هلاک شویم: فرمود: من به فلان مد و عده دادهام که در اینجا باشم و از اینجا حرکت نکنم تا او بیایید مردم آن شخص را پیدا کردند و گفتند:
ای دشمن خدا با پیامبر الهی پیمان میبندی و آن را میشکنی؟
وی متوجه شد و خدمت حضرت اسماعیل آمد و گفت: ای پیامبر خدا: مرا ببخش من این وعده را فراموش کرده بودم اسماعیل فرمود: به خدا سوگند اگر نمی آمدی تا هنگام مرگ در اینجا میماندم و روز قیامت از اینجا برانگیخته میشدم بدین جهت خداوند درباره اسماعیل فرمود واذکر فی الکتاب اسمعیل انه کان صادق الوعد
اسماعیل را بیاد آور که او در وعده خود راستگو است(166)
عدل الهی
حضرت عزیز که یکی از پیغمبران الهی است روزی که به خدا عرض کرد:
خدایا! تمام کارهای تو را مطالعه و بررسی کردم و عدالت تو را در همهی امور به میزان عقلم دریافتم تنها یک مطلب است که نمیتوانم بفهمم که چگونه باعدالت تو میسازد
تو بر کسانی که مستحق کیفر و بلا هستند خشم میکنی و بلا بر همهی آنها میفرستی در صورتی که در میان آنها کودکان بی گناه هستند
به او گفته شد هنگامی که یک جمعیت سزاوار بلا شدند بلا را به وقت رسیدن مرگ کودکان مقدر میکنیم از اینرو کودکان با مرگ طبیعی خود میمیرند و آنها که سزاوار کیفرند به عذاب اعمال خود هلاک میشوند(167)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
