حكايات موضوعي ، اخلاص ، معتکف مسجد
مالک دینار، در اوائل عمر، صرافی میکرد و روزگارش بد نبود. وی به طمع افزایش مال، هوس کرد تولیت مسجد جامع اموی شام را به عهده گیرد؛ زیرا از این پول هنگفتی به دستش میرسید شرط متولی شدن این بود که شخص مورد نظر، زاهدترین مردم باشد، وی با این هوس، تمام داراییاش را بین مردم تقسیم کرد و معتکف مسجد گردید. وی تا میدید، کسی وارد مسجد شده، به سرعت به نماز میایستاد و حالت خشوع به خود میگرفت؛ اما هر کس از پهلوی او رد میشد میگفت: مالک، چه در خیال داری!
مدتی بدین منوال گذشت، وی شبی به این فکر افتاد که من در پی چه خیال واهی خود را به این روز انداختم. اموالم در راه هوسم خرج شد و مردم سر مرا فهمیدند. خسر الدنیا و الاخره شدم. آن شب به راستی دلش شکست، استغفار کرد و از انفاق، نماز و ظاهر سازیاش توبه کرد و تا صبح ناله نمود.
فردا صبح، هر کس به مسجد میآمد، او را احترام میکرد. همه به او ارادت پیدا کردند؛ به طوری که کم کم در شام مشهور شد که او زاهدترین مردم است. چون کار وی به این جا کشید، به او پیشنهاد تولیت موقوفات مسجد جامع را نمودند. مالک گفت: دیگر با خدای خود آشتی کردم و این سمت را نمیخواهم(10).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
سلامـ .... ... ..
