حكايات موضوعي ، امید ، رحمت واسعه‏

خداوند، فرمان می‏دهد مردی را به سوی آتش جهنم ببرند. وقتی یک سوم از راه را می‏رود، باز می‏گردد و نگاهی به پشت سر می‏کند. چون نصف راه را می‏رود باز نگاهی به عقب می‏کند. وقتی دو سوم راه را طی می‏کند، بر می‏گردد و نگاهی دیگر به پشت سر می‏نماید.
خداوند می‏فرماید: او را باز گردانید! خداوند از او می‏پرسد: چرا به عقب نگاه می‏کردی؟
مرد در جواب می‏گوید: وقتی یک سوم راه را رفتم به یاد آوردم که تو فرمودی: و ربک الغفور ذو الرحمه و با خود گفتم: شاید تو مرا بیامرزی! چون نصف راه را رفتم، به یاد سخن تو افتادم که گفتی و من یغفر الذنوب الا الله و گمان کردم که مرا می‏آمرزی! وقتی دو سوم راه را پشت سر گذاشتم، به یاد قول تو افتادم که: قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله و طمع من در آمرزش تو زیاد شد.
در این هنگام خداوند می‏فرماید: برو که تو را آمرزیدم.(32)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0