حكايات موضوعي ، امید ، فضل خدا

در بنی اسرائیل، زاهدی بود که هفتاد سال در صومعه نشسته و خدا را عبادت می‏کرد. بعد از هفتاد سال به پیامبر آن زمان وحی شد که به زاهد بگو: نیکو روزگارت را به سر آوردی و عمرت را در عبادت من گذاشتی. من وعده دارم که به فضل و رحمت خویش تو را بیامرزم.
زاهد گفت: مرا به فضل خویش، به بهشت می‏رساند! پس آن هفتاد سال عبادت من، کجا به کارم خواهد آمد؟
خداوند، همان ساعت بر یک دندان وی دردی عظیم نهاد، که زاهد فرمادش بلند شد. او نزد پیامبر رفت و زاری نمود و شفا خواست.
به پیغمبر وحی رسید که: به زاهد بگو هفتاد ساله‏ات را بده، تا تو را شفا دهم!
زاهد گفت: رضا دادم، الان که نقد است مرا شفا بده و فردا مرا به دوزخ بفرست یا به بهشت.
فرمان آمد که: آن عبادت تو، همگی در مقابل یک درد دندان از دست رفت، دیگر اینجا جز فضل و رحمت من، چه می‏ماند؟!(33)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0