حكايات موضوعي ، بندگی خدا ، طریق بندگی‏

غلامی مؤدب و فهمیده، مولایش را دید که بسیار اندوهگین است؛ به او گفت: غم و غصه تو از چیست؟
مولا گفت: بدهکارم.
غلام عرض کرد: مرا به بازار ببر و بفروش و قرضت را ادا کن.
مولا گفت: من خیلی قرض دارم، و قیمت تو یک درهم قرض مرا هم کفایت نمی‏کند.
غلام عرض کرد: به همان مقدار که بدهکاری، بر من قیمت بگذار!
مولا گفت: تو را به این قیمت نمی‏خرند.
غلام عرض کرد: به مشتری‏ها بگو، این غلام، صفت بسیار خوبی دارد که گران بودن قیمتش به خاطر آن صفت است و آن صفت این است که او رسم عبودیت و بندگی را خوب می‏داند.
مولا، غلام را به بازار برده فروشان برد و قیمتی معادل ده برابر قیمت معمول بر آن گذاشت‏
هر کس قیمت را می‏شنید، می‏خندید، تا اینکه شخصی، علت گران بودن قیمت را پرسید.
مولا گفت: او رسم عبودیت و بندگی را خوب می‏داند. آن مرد گفت: من این غلام را با این شرط می‏خرم.
آن مرد، غلام را خرید و به خانه برد و برای اینکه بداند غلام رسم عبودیت را می‏داند یا خیر، دستور داد به او تازیانه بزنند. غلام در زمانی که تازیانه می‏خورد، نه گریه می‏کرد و نه ناله و نه علت تازیانه خوردن را می‏پرسید.
آن مرد دستور داد تا رهایش کنند، پس به غلام گفت: مگر احساس درد نمی‏کنی؟
غلام گفت: چرا!
او پرسید: مگر بی جهت کتک نمی‏خوردی؟
غلام گفت: چرا!
او پرسید چرا اعتراض نمی‏کردی؟
غلام گفت: من عبدم و تو مولا! شایسته نیست که عبد در برابر مولا، چون و چرا کند. عبد باید صد درصد تسلیم مولا باشد.
یکی درد و یکی درمان پسندد - یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل هجران - پسندم آنچه را جانان پسندد







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0