حكايات موضوعي ، بوی عشق ، مزاح عشق
صبح عاشورا، بریر و عبدالرحمان انصاری کنار خیمهای ایستاده بودند. بریر با عبدالرحمان به شوخی پرداخت و کاری میکرد که او را بخنداند.
عبدالرحمن گفت: ای بریر! مزاح میکنی و میخندی! اکنون وقت مزاح و خنده نیست.
بریر در پاسخ گفت: تمام خویشاوندانم میدانند که من در جوانی و پیری اهل مزاح و سخن باطل نبودهام؛ اما این شوخی و خنده به خاطر مژده آن نعمتی است که در پیش داریم و به آن خواهیم رسید.
سوگند به خدا! بین ما و هم آغوشی با حوریان بهشتی هیچ فاصلهای نیست، جز به اندازه یک حمله از طرف دشمن تا ما جان خویش را در یاری فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدا کنیم. چه قدر دوست دارم هر چه زودتر انجام گیرد(53).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
سلامـ .... ... ..

موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد كل بازديدها : 642070 نفر
تعداد كل مطالب : 7556 مطلب
ساخت وبلاگ : 15 / 01 / 1394
آپديت : شنبه 25 مهر 1394