حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس‏ ،‌ اسیر شیطان‏

حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلامی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیه السلام) ایستاد.
موسی (علیه السلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!
موسی (علیه السلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمده‏ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!
موسی (علیه السلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگ‏ها و زرق و برق‏های این کلاه، دل انسان‏ها را می‏ربایم.
موسی (علیه السلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می‏شوی و هر جا که بخواهی، او را به می‏کشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می‏گردم:
1 - هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2 - هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3 - هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد(74).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0