حكايات موضوعي ، توبه ، توبه شعوانه
در بصره، زنی بود به نام شعوانه، که مجلسی از فسق و فجور در بصره منعقد نمیشد که وی در آن نباشد.
او که روزی با جمعی از کنیزان خود، در کوچههای بصره میگذشت، به در خانهای رسید که از آن افغان و ناله بلند بود. شعوانه گفت: در این خانه، عجب غوغایی است، پس کنیزی را برای جستجو به داخل فرستاد. آن کنیز رفت؛ ولی باز نگشت. وی کنیز دیگری را فرستاد و او هم رفت و باز نیامد. دیگری را فرستاد و به او تأکید نمود که زود مراجعت نماید. این کنیز رفت و برگشت و گفت: ای خاتون! این غوغای مردگان نیست؛ بلکه ماتم زندگان است، این ماتم بدکاران و گناهکاران و ناله سیاهان است.
شعوانه که این را شنید، گفت، بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است. او چون به داخل خانه رفت، دید واعظی در آنجا نشسته و جمعی دور او را گرفتهاند و وی ایشان را موعظه میکند و از عذاب خدا میترساند و آنها نیز همگی مشغول گریه و زاری هستند. زمانی که وارد شد، واعظ این آیه را تفسیر میکرد:
اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیرا و اذا القو منها مکانا ضیقا مقرنین دعوا هنالک ثبورا(102)؛
در روز قیامت، چون دوزخ، عاصیان را ببیند، در غریدن آید و گناهکاران در لرزیدن آیند و چون گناهکاران را در دوزخ افکنند، در مقام تنگ و تاریک و زنجیرههای آتشین به یکدیگر باز بسته فریاد و اویلا در آورند. مالک جهنم به ایشان گوید: زود به فریاد آمدید، چه فریاد و فقان که بعد از این از شما صادر خواهد شد.
شعوانه چون این را شنید، بسیار متأثر شد و گفت:
ای شیخ! من یکی از روسیاهان درگاهم، آیا اگر توبه کنم، حق تعالی مرا میآمرزد؟ واعظ گفت: البته! اگر توبه کنی، خدای تعالی تو را میآمرزد؛ اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد.
گفت: ای شیخ! شعوانه منم و بعد از این، دیگر گناه نمیکنم.
واعظ گفت: خدای تعالی ارحم الراحمین است و البته اگر توبه کنی آمرزیده میشوی.
شعوانه توبه کرد و کنیزان خود را آزاد نمود و به صومعه رفت و مشغول عبادت پروردگار شد. وی دائم در ریاضت مشغول بود؛ به طوری که بدنش گداخته شد و به نهایت ضعف و نقاهت رسید.
روزی در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید، گفت: آه، آه! در دنیا به این نحو گداخته شدم، نمیدانم در آخرت، حالم چگونه خواهد بود. در این حال، ندایی به گوشش رسید:
دل خوش دار و ملازم درگاه ما باش، تا روز قیامت، ببینی حال تو چگونه خواهد بود، وی کم کم کارش بالا کشید و یکی از اولیا شد. پس از آن شعوانه در مجالس سخنرانی میکرد و اشک میگرفت(103).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
سلامـ .... ... ..
