حكايات موضوعي ، خدمت به بندگان خدا ، توشه

مردی به نام معتب، در کنار در خانه حضرت صادق (علیه السلام) بود. او می‏گوید:
در دل شب دیدم شخصی از خانه خارج شد، دقت کردم، متوجه شدم خود حضرت است و چون اجازه نداشتم، خودم را معرفی نکردم؛ اما در عین حال گفتم: امام را تعقیب کنم، نکند که دشمنان به ایشان صدمه بزنند. همین طور که حضرت را تعقیب می‏کردم، دیدم باری که بر شانه ایشان بود، افتاد و حضرت ذکری گفت: من جلو رفتم و سلام کردم. حضرت فرمود: اینجا چه می‏کنی؟
گفتم: چون دیدم از خانه خارج شدید، نخواستم شما را تنها بگذارم، بعد، آن آذوقه را جمع کردم و در میان انبان گذاشتم. گفتم: آقا! بگذارید انبان را من به دوش بگیرم!
حضرت فرمود: آیا در قیامت تو می‏توانی بار مرا به دوش بکشی؟
به اتفاق حرکت کردیم، تا به ظل بنی ساعده، که مسکن فقرا بود، رسیدیم. حضرت طوری که کسی متوجه نشود آن نان‏ها را میان آنان تقسیم کرد. عرض کردم، آیا اینها شیعه هستند؟
فرمود: خیر.
گفتم: با اینکه شیعه نیستند، شما به اینها رسیدگی می‏کنید!
حضرت فرمود: اگر شیعه من بودند، نمک هم برایشان می‏آوردم(138).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0