حكايات موضوعي ، دوستی اهل بیت ، عشق سوزان‏

مرد سیاه چهره‏ای به حضور علی (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! من دزدی کرده‏ام، مرا پاک کن! حدی بر من جاری ساز!
پس از آنکه او سه بار به دزدی اقرار کرد، امام (علیه السلام) چهار انگشت دست راست او را قطع نمود. آن مرد از محضر علی (علیه السلام) بیرون آمد و به سوی خانه خود رهسپار گردید. در بین راه، با شور و شوق خاصی فریاد می‏زد:
دستم را امیرمؤمنان، پیشوای پرهیزگاران و سفید رویان، آنکه رهبر دین و آقای جانشینان است، قطع کرد!
مردم اطرافش را گرفته بودند و او همچنان در مدح علی سخن می‏گفت.
امام حسن و امام حسین (علیه السلام) از گفتار مرد، با خبر شدند و او را مورد محبت قرار دادند، سپس به محضر پدر گرامیشان رسیدند و عرض کردند: پدر جان! ما در بین راه مرد سیاه چهره‏ای که دستش را بریده بودی، دیدیم که تو را مدح می‏کرد!
امام (علیه السلام) دستور داد او را به حضورش آوردند. حضرت به وی عنایت نمود و فرمود: من دست تو را قطع کردم، تو مرا مدح و تعریف می‏کنی؟
مرد عرض کرد: ای امیرمؤمنان! عشق شما با گوشت و پوست و استخوانم آمیخته است، اگر پیکرم را قطعه قطعه کنند، عشق و محبت شما یک لحظه از دلم بیرون نمی‏رود. شما با اجرای حکم الهی، پاکم نمودی.
امام (علیه السلام) درباره او دعا کرد، آنگاه انگشتان بریده‏اش را در جایشان گذاشت، انگشتان پیوند خورد و مانند اول، سالم شد(190).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0