حكايات موضوعي ، زهد ، بی نیازترین مردم‏

عثمان بن عفان به وسیله دو نفر از غلامان خود، دویست دینار برای ابوذر فرستاد و گفت: به ابوذر بگویید، عثمان به شما سلام می‏رساند و می‏گوید این دویست دینار را در مخارج خود مصرف نمایید.
غلام‏ها سفارش عثمان را انجام دادند؛ اما ابوذر اظهار بی رغبتی کرد و گفت: آیا به هر یک از مسلمانان، این مقدار داده شده است؟
خیر، فقط برای شماست.
من فردی از مسلمانان هستم، هر وقت به هر کدام از آنان، این مقدار رسید، من هم قبول می‏کنم و الا نه.
عثمان می‏گوید: این مبلغ مال شخص خود اوست. قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، هرگز آمیخته به حرام نشده و پاک و حلال است.
- ولی من احتیاج به چنین پولی ندارم و در حال حاضر بی نیازترین مردم هستم.
- خداوند تو را رحمت کند، ما در منزل تو، چیزی از مال دنیا نمی‏بینیم که بی نیازت کند!
- چرا! زیر این روکش که می‏بینید، دو قرص نان جوین هست که چند روز است همین طور آنجا مانده‏اند. این پول، به چه درد من می‏خورد.
- ابوذر! تو دلت نمی‏خواهد بنده‏ای آزاد شود؟
- چرا خیلی دلم می‏خواهد؛ اما اگر این پول‏ها را بگیرم، تو آزاد می‏شوی؛ ولی من اسیر عثمان می‏گردم. به خدا سوگند! نمی‏توانم این درهم و دینار را بپذیرم. خداوند آگاه است که بیشتر از دو قرص در اختیار من نیست. پروردگار راسپاسگزارم که مرا به خاطر محبت و ولایت اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از هر چیزی بی نیاز کرده و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، چنین شنیدم و برای من پیر مرد زشت است دروغ بگویم. این پول‏ها را برگردانید و به ایشان بگویید من نیازی به آنچه در دست عثمان است ندارم، تا روزی که خدای خویش را ملاقات کنم و او را در پیشگاه خدا به داد خواهی گیرم. آری خداوند بهترین قاضی است، میان من و عثمان بن عفان!







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0