حكايات موضوعي ، صبر ، ایمان کامل‏

اصمعی، وزیر هارون الرشید به شکار رفته بود. وی از غافله عقب ماند و گم شد. او می‏گوید: در این حال، خیمه‏ای در وسط بیابان دیدم. تشنه بودم و هوا نیز گرم بود. گفتم به این خیمه بروم و استراحت کنم تا غافله برسد. وقتی به طرف خیمه رفتم، زن جوان و با جمالی را دیدم که درون خیمه تنهاست. تا چشم آن زن به من افتاد، سلام کرد و گفت: بفرمایید داخل. به داخل خیمه رفتم، آن زن، جایی را تعیین کرد و خودش نیز در قسمت دیگری نشست.
به او گفتم: مقداری آب به من بدهد. در این حال رنگ او تغییر کرد و گفت: چه کنم که از شوهرم اجازه ندارم؛ اما مقداری شیر برای ناهار خودم کنار گذاشته‏ام که می‏توانم آن را به تو بدهم. اصمعی می‏گوید: شیر را خوردم. آن زن با من حرف نمی‏زد، به ناگاه دیدم حالش منقلب شد، نگاه کردم، دیدم که سیاهی ای از دور می‏آید.
زن گفت: شوهرم آمد و آبی را که به من نداده بود، با خود برداشت و از خیمه بیرون رفت. من تماشا می‏کردم، پیر مرد سیاه بد ترکیبی آمد و آن زن، او را از شتر پیاده کرد، پاها و دست و رویش را شست و با احترام او را به داخل خیمه آورد. دیدم پیر مرد بسیار بد اخلاقی است. او به من چندان اعتنا نکرد و به آن زن خیلی تندی نمود.
اصمعی می‏گوید: از بس که از اخلاق آن مرد بدم آمد، از جا بلند شدم و ترجیح دادم که وسط آفتاب باشم تا درون خیمه! از خیمه بیرون آمدم، آن مرد به من اعتنایی نکرد؛ اما خانم، مرا مشایعت کرد. به او گفتم: ای خانم! حیف است که تو با این جوانی و جمال به این پیر مرد دل بسته‏ای! به چه چیز او دلگرمی؛ به پولش، به اخلاقش، به جمالش، به چه چیز او؟
یک مرتبه دیدم که رنگ خانم پرید و گفت: ای اصمعی! از تو بعید است! من خیال نمی‏کردم، تو که وزیر هارون الرشید هستی بخواهی نمامی و سخن چینی کنی و محبت شوهرم را از دلم بیرون ببری!
آن خانم گفت: اصمعی! می‏دانی چرا این چنین می‏کنم، من از قول پیامبر روایتی شنیده‏ام و می‏خواهم به آن عمل کنم.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
الایمان نصفه الصبر و نصفه الشکر
من باید خدا را به واسطه اینکه به من جمال داد، جوانی و اخلاق خوب داد، شکر کنم و شکرش این است که با شوهرم بسازم تا ایمانم کامل شود. من بر بد اخلاقی شوهرم نیز صیر می‏کنم. دنیا می‏گذرد و من می‏خواهم با ایمان کامل از این دنیا بروم(216).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0