حكايات موضوعي ، فقر ، آفت ثروت
یکی از مسلمانان ثروتمند، با لباس تمیز و گران قیمت به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و در کنار حضرت نشست، سپس فقیری با لباس کهنه وارد شد و کنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت.
مرد ثروتمند، لباس خود را جمع کرد و خویش را به کناری کشید تا از فقیر فاصله بگیرد: پیامبر از این رفتار متکبرانه، سخت ناراحت شد و به او رو کرد و فرمود: آیا ترسیدی چیزی از فقرش به تو سرایت کند؟
- خیر ای رسول خدا!
- آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به او برسد؟
- خیر.
- ترسیدی لباس تو را کثیف نماید؟
- خیر ای پیامبر خدا!
- پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را کنار کشیدی؟
- من همدمی (شیطان و نفس اماره) دارم که فریبم میدهد و نمیگذارد واقعیتها را ببینم. او هر کار زشتی را زیبا جلوه میدهد و هر زیبایی را زشت. این عمل زشت که از من سر زد، یکی از فریبهای اوست. من اعتراف میکنم که اشتباه کردم. اکنون حاضرم برای جبران این رفتار ناپسندم، نصف سرمایه خود را رایگان به این فقیر مسلمان بدهم.
پیامبر به مرد فقیر فرمود: آیا این بخشش را میپذیری؟
مرد فقیر گفت: نه یا رسول الله!
مرد ثروتمند گفت: چرا؟
مرد فقیر گفت: زیرا میترسم من نیز مانند تو متکبر و خود پسند شوم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد(262).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
سلامـ .... ... ..
