حكايات موضوعي ، کسب و کار ، سنت پیامبر
مرحوم ملا محسن فیض کاشانی نقل میکند: به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر دادند که سه تن از جوانان شهر، منزوی شدهاند؛ زیرا یک آیه عذاب آمده و اینها ترسیدهاند.
آن سه، شهر را رها کرده و به بیابان رفته و در آنجا مشغول عبادت هستند و هر کدام نذری کردهاند.
یکی نذر کرده که دیگر، زن نگیرد و با زن نیز تماس نداشته باشد. دیگری نذر کرده که به هیچ وجه، غذای لذیذ نخورد و سومی نذر کرده است که دیگر در اجتماع زندگی نکند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بی وقت به مسجد آمد و در رفتن به مسجد به اندازهای عجله کرد که عبا از دوش مبارکش افتاد؛ یک طرف عبا روی دوش حضرت بود و طرف دیگر روی زمین کشیده میشد. حضرت به بلال فرمود: اذان بگو! بلال اذان گفت و مردم کار و کسب را تعطیل کردند و به مسجد آمدند؛ تا ببینند چه شده است.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روی همان پله اول ایستاد و فرمود: ای مردم! من که پیغمبر شما هستم، با زنان تماس دارم، غذای لذیذ میخورم و در دل جامعه و با مردم زندگی میکنم. هر کس از سنت من دوری گزیند، از من نیست(278).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
سلامـ .... ... ..
