حكايات موضوعي ، مرگ ، مرگ اندیشی
اسکندر ذوالقرنین، در مسافرتهای طولانی خود، با جمعیتی برخورد کرد که از پیروان حضرت موسی (علیه السلام) بودند. زندگی آنان در آسایش توام با عدالت و درستکاری بود.
اسکندر خطاب به آنان گفت:
ای مردم! مرا از جریان زندگی خود آگاه سازید که سراسر زمین را گشتم؛ ولی مانند شما را ندیدم. به من بگویید چرا قبرهای مردگانتان در حیاط خانههای شماست؟
مردم گفتند: برای آنکه مرگ را فراموش نکنیم و یاد مرگ از قلب ما خارج نشود.
اسکندر گفت: چرا خانههای شما، در ندارد؟
مردم گفتند: در میان ما دزد و خائن وجود ندارد و همه مورد اطمینان یکدیگریم.
اسکندر گفت: چرا حاکم و فرمانروا ندارید؟
مردم گفتند: چون به یکدیگر ظلم و ستم نمیکنیم.
اسکندر پس از پرسشهای دیگر، به آن مردم علاقمند شد و در آن سرزمین ماند و سرانجام همان جا از دنیا رفت(339).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
سلامـ .... ... ..
