حكايات موضوعي ، موانع دعا ، حبس دعا

روزی ابراهیم خلیل (علیه السلام)، اطراف کوه بیت المقدس، برای یافتن چراگاهی گردش می‏کرد، که صدایی شنید. این پیامبر بزرگ، وقتی دقت کرد، مردی را دید که مشغول نماز است.
حضرت از او پرسید: برای چه کسی نماز می‏خوانی؟
- برای خدا.
- آیا خویشی داری؟
- نه!
- پس از کجا می‏خوری؟
- از این درخت تابستان می‏چینم و در زمستان می‏خورم.
- منزلت کجاست؟
- آن کوه.
- آیا امشب مرا با خود می‏بری، که شبی در آنجا باشم؟
- در بین مسیرم آبی است بدون پل!
- خودت چه کار می‏کنی؟
- روی آن راه می‏روم!
- مرا هم با خود ببر، شاید آنچه را که خدا روزی تو کرده به من هم روزی فرماید.
امام صادق (علیه السلام) می‏فرماید: عابد دست ابراهیم (علیه السلام) را گرفت تا به آب رسیدند. آن مرد از روی آب به راه افتاد و ابراهیم هم چنین کرد و همین که نزدیک منزل مرد عابد رسیدند، ابراهیم پرسید: کدام روز بزرگ‏تر است؟ عابد گفت: روز جزا؛ روزی که مردم، پاداش داده می‏شوند و بعضی از آنان از بعضی می‏پرسند، آیا دست بلند کنیم و خدا را بخوانیم تا ما را از شر این روز، ایمن نگهدارد؟
عابد گفت: دعای من چه سودی دارد؟ به خدا سوگند، سه سال است خدا را می‏خوانم؛ اما نتیجه‏ای نمی‏گیرم.
ابراهیم فرمود: آیا به تو خبر دهم که چرا دعایت حبس شده؟ گفت: آری، حضرت فرمود: به درستی که خدای بزرگ، وقتی بنده‏اش را دوست دارد، دعای او را اجابت نمی‏کند، تا، بنده با او مناجات کند و از او درخواست نماید و زمانی که بنده‏ای را دشمن بدارد، در بر آوردن او عجله می‏کند، یا در دل او ایجاد نومیدی می‏نماید. آنگاه ابراهیم (علیه السلام) پرسید: دعای تو چه بوده است؟
عابد گفت: گوسفندانی از کنار من عبور کردند که با آنها چوپانی بود. به او گفتم: پسر جان، گوسفندان از آن کیست.
پسر گفت: از ابراهیم خلیل الرحمن.
گفتم: خدایا! اگر برای تو در روی زمین دوستی هست، او را به من نشان بده!
ابراهیم گفت: خداوند دعای تو را مستجاب فرموده، منم ابراهیم خلیل الرحمن، و سپس عابد را در آغوش گرفت(354).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 

نظرات ، 0