آدمی دوست میدارد زندگانی را هر چند سختی و بدبختی او را ملول سازد
پیر مردی را شنیدهام که از پیری ناتوان و از فقیری سرگردان بود و برای تحصیل قوت لایموت ناچار از ریزههای چوب و خار و خاشاک و جاروب از کوچه و بازار جمع مینمود و پشته باری میاندوخت و آن را به فقرا به قیمت کم میفروخت و با آن نان جوین میخرید و سد جوع میکرد، روزی آن پیر خمیده، قامت را خمتر کرده تا ریزه چوبی بردارد و در جوال بگذارد، از ناتوانی بیفتاد و تن بر هلاک نهاد، از سوز دل بنالید کهای عزرائیل کجایی تا جانم بستانی و ای ملک الموت در چه جایی که فارغم نمایی؟ فی الحین آن پیک جلیل لبیک اجابت گفت که اینک حاضر و به اطاعت ناظر، به هر چه فرمایی مطیع و به هر چه گویی سمیع، جان بده تا بگیرم، فرمان بفرما بپذیرم. آن فرتوت مات و مبهوت شد که عرضم آن که بار را از زمین بردارید و بر دوشم بگذارید، چون در این حوالی کسی و برای مدد فریاد رسی نبود شما را ندا کردم و تضرع آوردم، زحمت کشیدید و عنایت فرمودید، اجر شما با خدا و زجر من بر من!
نتیجه
جان عزیز است، به نوعی که اغلب پیران فقیر به ذلت و علت زندگانی میکنند ولی به مرگ و فنا راضی نیستند؛ لهذا باید ما در ایام جوانی فکر ایام پیری و ناتوانی خود را نموده و ذخیرهای بگذاریم که گفتهاند:
مصیبت بود پیری و نیستی
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
سلامـ .... ... ..
