آفتی که عام شد جای شکایت نیست
روزی طوفان شدیدی و انقلاب عظیمی در هوا پدید آمد که برگهای درختان به حرکت آمده، صدای غریب میدانند و خرگوشان در خوف و فزع مفرطی افتادند که این آواز از کجاست و برای چیست؛ به جهت حفظ جان به هر طرف میدویدند و مامنی نمیدیدند تا بالاخره نزدیک به دریاچهای رسیدند؛ وزغهای چند دیدند که در میان آب شنا میکنند و غوطه میخورند. آن بی هوشان، از دیدن خرگوشان چنان برمیدند که اینان از ملاحظه طوفان. خرگوشی که از همه داناتر بود گفت: ای برادران عزیز! ملاحظه کنید که مثل ما اینها هم در آبند از ما در تملق و اضطرابند؛ پس ما باید مثل دیگران صبر کنیم و آرامی به جهت همه از خدا بخواهیم؛ خون ما از همه رنگینتر و عیش ما از از آنان شیرینتر نیست.
نتیجه
ما باید در بلیات که عمومیت دارد، خود را از خصوصیت ندهیم و هم رنگ جماعت باشیم. اگر غم بخوریم برای هم بخوریم که گفتهاند:
بنی آدم اعضای یکدیگرند - که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار - دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی - نشاید که نامت ننهد آدمی
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
سلامـ .... ... ..
