اگر از شیر، سالم ماندی طمع در صید او مکن‏

گویند گرگی ظالم را، استخوان حیوان مظلومی در گلو مانده بود، به نوعی که نفسش به سختی تردد می‏نمود. به طیور و وحوش، اعلان کرد که هر که آن را بر آرد به نحوی که مرا نیازارد، دستمزدی وافر و هدیه‏ای فاخر به او عطا نمایم. حیوانات مال اندیش از خوف جان خویش، هر چند طمع داشتند قدم پیش نمی‏گذاشتند؛ لیکن لک لک نادان دراز گردن، بعد از آن که به او سوگند داد، پایی پیش نهاد و تحمل زحمت فوق طاقت کرد و آن استخوان را از گلویش بر آورد؛ پس مطالبه اجر به جهت آن همه زجر نمود. گرگ وفا پیشه، زبان به جواب آن خطا اندیشه گشود که‏ای ناسپاس نمک ناشناس، سرت را سالم از گلوی ظالم بیرون آورده، باز طلبکاری هدیه جداگانه می‏نمایی و بی خجلت به تقاضای انعام لب می‏گشایی؟ وقتی که سرت در دهانم بود و سینه ات به سر زبانم، دندان بر گلویت نفشردم و لقمه لذیذ را فرو نبردم! جانت بهترین تحفه و سلامتت خوشترین هدیه است، گمان نمی‏برم هیچ کار فرمایی چنین مزد و عطایی به کارگری داده باشد.
نتیجه‏
به وعده مقتدرین، هنگام سختی و تنگنا، چندان نباید اعتماد نمود و با آن نوع مردم، باید کمتر مراوده و معاشرت نمود، که در کف شیر نر غیر از رضا و تسلیم چاره‏ای نیست.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0