بنشین با فقرا تا شکرت زیاده شود

آورده‏اند که الاغی بی شاخ به میمونی بی دم، از بخت بد شکایت می‏نمود که چرا شاخ تیز ندارد و آلت دفع ستیز؟ میمون مذکور به الاغ مسطور هم رد جواب به مثل خطاب می‏کرد که چرا دم ندارد و آرایش؟ در این هنگام، مور کور از تاس لغزنده خود سر بر آورد که‏ای ناسپاسان و حق ناشناسان! این گونه مقال ناشی از جهل و ضلال است، اگر چشم به کوری من باز کنید و در عاجزی من نظر افکنید که از بینایی محرومم و از توانایی مایوس، غمتان تبدیل به نشاط یابد و دلتنگی شما مبدل به فرح و انبساط شود؛ چه که در خانه خود محبوسم و از هر گونه نعمت مایوس، اگر رزق من به پای خود من نیاید، بمیرم و نتوانم او را بگیرم.
نتیجه‏
همواره باید به مقام مقدر و رزق مقرر خود، شاکر باشیم و نظر به زیر دست خود اندازیم که اسباب تشکر و تذکر است. گویند وقتی ارسطو یکی از مزارع خود را می‏فروخت و دل یکی از دوستان بر او می‏سوخت؛ حکیم به او گفت: ای فرزند من! باید بر تو افسوس خورم و حیف برم، چه هنوز تو یک مزرعه داری و من سه، پس دریغ و افسوس تو برای چه؟ سقراط حکیم فرماید: غنای حقیقی قناعت است و فقر واقعی حرص، چه که اول صابر است و شاکر و ثانی مضطرب است و شاکی.

گدا را کند یک درم سیم، سیر - فریدون به ملک عجم نیم سیر ‏

هر چند طبقات کاینات لازم ملزوم یکدیگراند، لکن:

ملک آزادگی و کنج قناعت گنجی است - که به شمشیر میسر نشود سلطان را ‏







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0