به درستی که تو نخواهی چید از خار انگور

روباهی از شر دشمن فرار کرده، خود را در توده خار انداخته بود. آن بیچاره به هر طرف می‏غلطید، خارها در چشمش می‏خلید. اگر می‏نشست، خار در پایش می‏شکست. و اگر می‏ایستاد، خار در چشمش می‏افتاد. واگر می‏خوابید، در پهلویش می‏خلید. نه راه گریز بود و نه جای ستیز؛ عاجز و ناتوان و درمانده و نالان، چون چاره نداشت بنای لابه گذاشت: که‏ای خار، برای خدا این قدر مرا میازار! خار بر آشفت و در جواب او گفت: ای خود را از هر حیوانی داناتر و فیلسوف و حکیم میدانی! امید محبت و شفقت مدار، از آن که جز اذیت، کسی چیزی از او ندیده و به غیر از آزار، شخصی از او چیزی نشنیده است.
نتیجه‏
هر گاه به شخصی صدمه‏ای وارد آید، واسطه معاشرت با شریر معروف، ملامت بر آن شخص، بیشتر از شریر وارد می‏آید؛ زیرا که بر او اعتماد نموده، لهذا ما نباید خیال کنیم که ممکن است شریر به ما اذیت نکند. البته هر که نزدیک آتش رود اگر لباسش نسوزد دود به چشمش بدود.

به عنبر فروشان اگر بگذری - شود جامه ات سر بسر عنبری ‏
اگر در روی نزد انگشتگر - از او جز سیاهی نیابی دگر ‏

پس ما نباید که با اشرار معاشرت نماییم.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0