زندگانی کن به قناعت و باش پادشاه
حکایت کنند خوکبانی نصرانی در سواحل دریا خوک چرانی مینمود؛ آرامی دریا را به طمع انداخت که تجارت دریا کند، پس گله خوک را حمل کشتی نمود. اتفاقا طوفانی برخاست و دریا به موج آمد، ملاحان به خلاصی جان خود مال التجاره تاجر جدید بدبخت را به دریا ریخته و او با سود سفر که سلامتی است به وطن مراجعت نموده به کار قدیم مشغول شد. باز چند روزی دریای متلون المزاج را آرام دید، هوای مسافرت و تجارت در سرش به حرکت آمد؛ فی الحین عقل سلیم بر او بانگ زد که العاقل لا یلدغ من جحر مرتین: عاقل گزیده نمیشود از یک سوراخ دوبار. پس دریا را مخاطب نمود کهای دریا! هر چند امروز آرامی و ملایم لکن از فردای تو مطمئن نیستم؛ چه که دیروز تو را دیدهام.
نتیجه
حوادث در مکمن کمینگاه غیب است نه در صورت عیان؛ پس نباید قلیل معلوم موجود را فدای کثیر موهوم مفقود نماییم و فریب مردم نا مجرب را خورده، سرمایه خود را به اسم بخت و اقبال به باد فنا دهیم.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
سلامـ .... ... ..
