عزیز میکنی هر که را میخواهی، و ذلیل مینمایی هر که را اراده کنی
دو سگ را حکایت کنند که به خدمت یک صاحب اشتغال داشتند؛ یکی تازی و شکاری بود و دیگری برای بازی و خانه داری. هر چه آن یک به شکار و زحمت تحصل میکرد، این یک آسوده و راحت به تحلیل میبرد؛ یعنی دخل آن، خرج این میشد. روزی تازی به مقام شکایت بر آمد که: ای برادر! به عدالت و انصاف راست نیاید که من به آفت و مخافت بیاورم و تو به رفاهیت و امنیت بخوری. سگ تازی جوابی به او بداد که الحق به آب طلا باید نوشت، کهای مصاحب مهربان! آن را از صاحب مختار ما باید پرسید که از من آن میخواهد که میکنم و از تو همان میطلبد که مینمایی، هر دو خادم یک درگاهیم و چاکر یک بارگاه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
نتیجه
خداوند به حکمت بالغه، مراتب را ما بین عباد تقسیم نموده و هر کسی را به جهت کاری آفریده و تکلیفی معین فرموده تا نظام سلسله امور عالم مرتب و منظم باشد؛ مثلا تازی را از بهر شکار و خانگی را برای پاسبانی خلق نموده، که اگر این حفظ خانه نکند، آن فرصت شکار ندارد و تمام خلق عالم به یکدیگر خدمت مینمایند و شخص کاهل به نوع ظلم میکند که رزق ایشان را میخورد و خدمت تقدیم نمیکند.
افسانه سرایان ستمکارترند که به علاوه به قصص کاذبه فطرت سلیمه نوع خود را ضایع میکند.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
سلامـ .... ... ..
