مچشان بنده را پاچه، که طمع میکند به ماهیچه
گویند خارپشتی درشت، به در خانه تنگ ماران آمد، که مرا امشب در خانه خودتان راه و در سایه خود پناه دهید که یک شب هزار شب نیست. ایشان قبول نمودند و در بر رخ او گشودند. آن مهمان عزیز، داخل خانه شب بیارمید و عمدا در خواب به هر طرف میغلطید و و بدن لطیف صاحب خانه و اندام نرم اولادش را میخراشید؛ القصه تا صبح بعضی را کور و برخی را رنجور نمود، تا این که روز شد و آفتاب جهان افروز گشت. مادر اطفال با کمال وقار و ادب آمد که: ای آقای محترم! اگر وقت تشریف بردن رسیده است، قدم رنجه فرمایید و جماعتی را آسوده نمایید! خارپشت جواب داد که این منزل خاطر پسند من افتاده است، البته آن را از دست ندهم و به جای دیگر نروم، شما اگر میل دارید چند روزی توقف نمایید، مضایقه ندارم و اگر الان تشریف فرما شوید، قدم بالای چشم، مشرف فرمودید و زحمت کشیدید
نتیجه
اشخاصی که قبل از امتحان، رفیق و شریک میگیرند، ممکن است وقتی خبردار شوند که نه رفیق دارند و نه مال و نه غیر آن. پس ما باید ناشناخته را به کار خود راه ندهیم و نیازموده را محرم اسرار خود نسازیم که خطر عظیم دارد.
بر پنبه آتش نشاید فروخت - که تا چشم بر هم زنی خانه سوخت
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
سلامـ .... ... ..
