هر طایفه به آنچه نزد ایشان است خشنودند

روزی مردی بیابانی و شیری نیستانی، دوستانه صحبت می‏داشتند و رایت افتخار می‏افراشتند و گردش کنان لاف شجاعت می‏زدند و گزاف از اجداد قدیم خود می‏گفتند و به دلایل و براهین اثبات مدعا می‏کردند. از حسن اتفاق گذارشان به تخت جمشید و چشمشان به نقش داریوش و ابوالهول افتاد که شیری مغلوب انسان است و زیر دست او هراسان! آن مرد گفت: ای رفیق! طریق ملاحظه کن، شاهد از غیب با شهادت بی ریب رسید!شجاعت انسان و مغلوبی این حیوان نقش بر ایوان است! شیر جواب داد که این برهان را قاطع نتوان دانست که نقاش آن انسان و قلم در کف ایشان بوده است، اگر من نیز نقشی نگارم هزار مرد دلیر را زیر پنجه شیر گلو بفشارم! هر کسی در مملکت خود شاهنامه خود را می‏خواند، یعنی خود را از دیگران برتر می‏داند.
نتیجه‏
چقدر مشکل است که شخص در حق خود به انصاف شهادت بدهد و میان خوبی و بدی، آنچه به عادت به آن انس گرفته و آنچه که به آن مانوس نیست تمیز دهد؛ چنان که بعضی کذب و سرقت را هنر و فسق را شرف و کثافت را قدس و تنبلی را عبادت و زهد فرض نموده‏اند. پس ما باید در جمیع مسائل چشم از حب و بغض بپوشم و آن را به میزان عقل بسنجیم تا صحیح و سقیم هر مسئله را درک کنیم.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0