یادمون باشه

یادمون باشه،

تصویر زندگیمون،

همون چیزیه که با قلم افکارمون ترسیم میکنیم

اگر نقصی توی تصویر زندگیمون میبینیم،

بهتره با پاکنی از جنس انرژی و اندیشه مثبت+

اون رو پاک کنیم و مجددا با قلم افکارمون

شروع به طراحی و رفع اون نقص کنیم

یادمون باشه

که بزرگترین مسائل رو آدمها خودشون با طرز فکر و دیدشون

نسبت به دنیای اطراف میسازن

پس بهتره عدسی و لنزه دوربین فکرمون رو

با دستمالی از جنس محبت و عاطفه و عشق و بخشش،

پاک کنیم تا عکس زندگیمون شفافتر و زیباتر بیفته.

 

 


ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:09 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

خدایا خیلی دوستت دارم

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر خدا شما را یاری کند هیچکس بر شما غالب نخواهد شد

چقدر این قسمت آیه آرامش بخش و زیباست

خیلی حس اطمینان و آرامش به آدم دست میده

واقعا خداست که بهترین و استوارترین پشتیبان هر مومنی هست

خدایا خیلی دوستت دارم خیلی

اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم

 


ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:09 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

«رز آبی»

چهار نفر از اعضاء خانواده قرار بود به مهمانی به منزل ما بیایند و همسرم سخت مشغول تهیه و تدارک بود.
پیشنهاد کردم به سوپرمارکت بروم و بعضی اقلامی را که لازم بود بگیرم، مثل لامپ، حوله کاغذی، کیسه زباله، مواد شوینده و امثال آن. از خانه بیرون رفتم.
داخل مغازه از این سو به آن سو شتابان رفتم و آنچه می‌خواستم برداشتم و به طرف صندوق رفتم تا بهای آنها را بپردازم.
در راهروی باریکی جوانی ایستاده و راه را بسته بود؛ بیش از شانزده ساله به نظر نمی‌آمد.
من هم زیاد عجله نداشتم، پس با شکیبایی ایستادم تا پسر جوان متوجّه وجود من بشود.
در این موقع دیدم که با هیجان دستش را در هوا تکان داد و با صدای بلندی گفت، "مامان، من اینجام."
برام معلوم شد که دچار عقب افتادگی ذهنی است.
وقتی برگشت و مرا دید که درست نزدیک او ایستاده‌ام و می‌خواهم به هر زحمتی که هست رد بشوم، جا خورد.
چشمانش گشاد شد و وقتی گفتم، "هی رفیق، اسمت چیه؟" تعجّب تمام صورتش را فرا گرفت.
با غرور جواب داد، "اسم من دِنی است و با مادرم خرید می‌کنم."
گفتم، "عجب! چه اسم قشنگی؛ ای کاش اسم من دِنی بود؛ ولی اسم من استیوه."
پرسید، "استیو، مثل استیوجابز؟"
گفتم، "آره؛ چند سالته، دِنی؟"
مادرش آهسته از راهروی مجاور به طرف ما نزدیک می‌شد. دنی از مادرش پرسید، "مامان، من چند سالمه؟"
مادرش گفت، "پانزده سالته، دنی؛ حالا پسر خوبی باش و بگذار آقا رد بشن."
من حرف او را تصدیق کردم و سپس چند دقیقۀ دیگر دربارۀ تابستان، دوچرخه و مدرسه با دنی حرف زدم. چشمانش از هیجان می‌رقصید، زیرا مرکز توجه کسی واقع شده بود. سپس ناگهان برگشت و به طرف بخش اسباب بازیها رفت.
مادر دنی آشکارا متحیّر بود و از من تشکر کرد که کمی صرف وقت کرده با پسرش حرف زده بودم.
به من گفت که اکثر مردم حتی حاضر نیستند نگاهش کنند چه رسد به این که با او حرف بزنند.
به او گفتم که باعث خوشحالی من است که چنین کاری کرده‌ام و سپس حرفی زدم که اصلاً نمیدانم از کجا بر زبانم جاری شد، مگر آن که خداوند الهام کرده باشد!!!
به او گفتم که در باغ خدا گلهای قرمز، زرد و صورتی فراوان است؛ امّا، "رُزهای آبی" خیلی نادرند و باید به علّت زیبایی و متمایز بودنشان تقدیر شوند.
می‌دانید، دِنی رُز آبی است و اگر کسی نایستد و با قلبش بوی خوش او را به مشام ننشاند و از ژرفنای دلش او را در کمال محبّت لمس ننماید،در این صورت این موهبت خدا را از دست داده است.
لحظه‌ای ساکت ماند و سپس اشکی در چشمش ظاهر شد و گفت، "شما کیستید؟"
بدون آن که فکر کنم گفتم، "اوه، احتمالاً من فقط گل قاصدکم؛ اما شکی نیست که دوست دارم در باغ خدا زندگی کنم."
دستش را دراز کرد و دست مرا فشرد و گفت، "خدا شما را در پناه خویش گیرد!" که سبب شد اشک من هم در آید.
 
آیا امکان دارد پیشنهاد کنم دفعه‌ی آینده که رُز آبی دیدید، هر تفاوتی که با دیگر انسانها داشته باشد، روی خود را بر نگردانید و از او دوری نکنید؟
اندکی وقت صرف کنید، لبخندی بزنید، سلامی بکنید.
 
 

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:08 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

....

روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد .او ابزار های خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت .این وسایل شامل خودپرستی ،شهوت،نفرت،خشم،حسادت،قدرت طلبی و دیگر شرارت ها بود ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود که آن را ارزان بفروشد...
کسی از او پرسید :این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد :این نومیدی و افسردگی است
 آن مرد با حیرت گفت:چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد:چون این موثرترین وسیله من است .هرگاه سایر ابزارم بی اثر میشوند ,فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسان ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم.اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی ،دلسردی و اندوه وا دارم ،میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم .من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار برده ام ،به همین دلیل این قدر کهنه است...
 
 
مطلب ارسالی از دوست خدا
 
 

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:07 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

(( دل نشکنیم ))

"حسین بن منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد.

جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.

حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بردهان برد.

جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند،

حلاج گفت؛ آنهاروزه اند و برخاست.

غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.

شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.

حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم, اما دل نشکستیم.."
...
''آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم

آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم

از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب

ما توبه شکستیم ولی (( دل نشکستیم ))


 


ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:06 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

مفتاح راه

گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!

درراه با پرودرگار سخن می گفت: ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای

در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز/کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود/این گره بگشودنت دیگر چه بود؟

نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!

ندا آمد که:

تو مبین اندر درختی یا به چاه/تو مرا بین که منم مفتاح راه    

 



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:06 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

ولادت حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع)

درود خدا بر بزرگمرد تاریخ....
تولدش رحمت ، حیاتش برکت و کلامش زیبا بود...
درود خدا بر پیامبر مهربانی...
 
در خلوت شب آمنه زیبا پسری زاد
تنها نه پسر بر بشریت پدری زاد
در فتنه بیداد گران دادگری زاد
چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد
 
امام صادق (ع) : 
بسیار دعا کنید!
چون خداوند ، بندگانی را که دست نیاز بسوی او برمی دارند و بدرگاهش دعا می کنند ، دوست دارد.
 
 
میلاد حضرت رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) فرخنده و مبارک باد...
 
 

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:06 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

صحبت با الله...

زنی می گوید.... داشتم نماز میخواندم و طفلم نزدیک من بود و مرا مرتب صدا میکرد... و من جوابش را نمی دادم...

برادرش که دو سال از او بزرگ تر بود آمد و به او گفت : 
زشته.... صحبت دو نفر رو داری قطع می کنی.... مامان داره الان با الله صحبت می کنه!...
تمام بدنم به لرزه افتاد و در برابر بزرگی و عظمت کسی که در برابرش ایستاده بودم احساس کوچکی و ضعف کردم... 
و هر وقت که برای نماز تکبیر می گفتم این جمله کودکم در فکر و گوش من تکرار می شد...
 
 

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394  | 12:05 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

تعداد کل صفحات : 8 :: 1 2 3 4 5 6 7 8