چقدر زیباست

خدایااااا
چقدر زیباست سپری کردن روزی با حس کردن لبخند زیبایت
چقدر زیباست حس کردن حضور زیبایت به وقت بخشش،
به وقت دست گرفتن بینوایی، به وقت محبت به یتیمی

چقدر زیبایت با تو و برای تو همراه بودن
و برای تو زیستن
و مهر ورزیدن
چقدر زیباست پر کشیدن و اوج گرفتن
و داشتن قلبی که پشت هر تپشش یه تلاش و یه عشق و یه هدف باشه
هدفی که هدفمنده،
هدفی که تنها مقصدش خدایست که باعث همه زیبایی ها و لذت هاست،
خدایی که تنها دلخوشی برای ادامه زندگیست

و تنها دلخوشی برای نوشتن
ای تنها خدا دوستت دارم

دل نوشته دوست عزیز " سیران "





ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:52 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

...

وقتی سکوتخدارا در برابر عبادتت دیدی،

نگو خدا با من قهر است.

او به تمام کائنات فرمان سکوت داده،

تا حرف دل تو را بشنود.

پس حرف دلت را بگو.
 

تصاویر فوق العاده زیبای گل های رز

ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:52 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

مقاومت

ما نمی توانیم باد و باران و دیگر تغییرات جوی را کنترل کنیم

اما می توانیم بادبانها رابه گونه ای حرکت دهیم که

درمسیر دلخواهمان قرارگیریم …

آنتونی رابینز


ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:51 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

فقط خدا :

فقط خدا یعنی توحید

و توحید یعنی سعادت دنیوی و اخروی

فقط خدا یعنی سرچشمه سعادت و بزرگی و قدرت و زیبایی و همه چیز های خوب

فقط خدا یعنی پاکی مطلق

فقط خدا را دارم و بس

و فقط خدا در دنیا و آخرت دستگیر ما خواهد بود

و توانایی اجابت خواهد داشت

پس قران یعنی سراسر توحید و توحید یعنی فقط خدا

 

God-epiphany


ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:51 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

توکل

ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ، محصلی در ﻣﺪﺭﺳﻪ ﯼ ﻣﺮﻭﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﺩﻡ ﻓﻘﯿﺮﯼﺑﻮﺩ .ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺶ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ . ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺯﻩ ﯼ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ " ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ " ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .

ﻣﻀﻤﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ :
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ
ﺧﺪﻣﺖ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺪﺍ !
ﺳﻼﻡ ﻋﻠﯿﮑﻢ ،ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﯾﺪ :
"ﻭﻣﺎﻣﻦ ﺩﺍﺑﻪ ﻓﯽ ﺍﻻﺭﺽ ﺍﻻ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﺯﻗﻬﺎ "
« ﻫﯿﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩﺯﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻻ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﯼ
ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .»
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺟﻨﺒﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺟﻨﺒﻨﺪﮔﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ .
ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﯾﺪ :
" ﺍﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻻ ﯾﺨﻠﻒ ﺍﻟﻤﯿﻌﺎﺩ "
ﻣﺴﻠﻤﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﻠﻒ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ .
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺑﻪ ﺟﯿﺰﻫﺎﯼ ﺯﯾﺮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ :
۱ - ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﻭﻣﺘﺪﯾﻦ
۲ - ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻭﺳﯿﻊ
۳ - ﯾﮏ ﺧﺎﺩﻡ
۴ - ﯾﮏ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﻭ ﺳﻮﺭﭼﯽ
۵ - ﯾﮏ ﺑﺎﻍ
۶ - ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﺎﺭﺕ
۷ - ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻫﯿﺪ .
ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺮﻭﯼ - ﺣﺠﺮﻩ ﯼ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ ۱۶ - ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﻃﺎﻟﻘﺎﻧﯽ

ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺘﻦ ..
ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ؟ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ،ﻣﺴﺠﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺪﺍﺳﺖ . ﻣﺴﺠﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﺪﺍﺳﺖ .ﭘﺲ
ﺑﻬﺘﺮﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﻣﺴﺠﺪ . ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ
ﺗﻬﺮﺍﻥ ( ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ) ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺩﺭ ﯾﮏ
ﺳﻮﺭﺍﺥ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ : ﺣﺘﻤﺎ ﺧﺪﺍ ﭘﯿﺪﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ! ﺍﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻩ . ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ
ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﺮﻩ .
ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺍﻭ ﺍﺯﺟﻠﻮﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ،
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﺑﺎﺩﺗﻨﺪﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺪﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯼ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ .
ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ . ﺍﻭ ﯾﮏ ﭘﯿﮏ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﯼ ﻣﺮﻭﯼ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ، ﻭ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﻓﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ،ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﻤﻪ ﻭﺯﺭﺍﯾﺶ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ .ﭘﺲ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻣﺶ ﺩﻫﯿﻢ . ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﻈﺮﻋﻠﯽ ﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺟﺮﺍﺀ ﺷﻮﺩ .
ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻵﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺯﻩ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .

ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺩﺭﺱ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺗﻮﮐﻞ ﻧﺎﻣﯿﺪ .


ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:51 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

داستانی خواندنی

سیّاحى از جنگلى میگذشت چشمش به گنجشكى افتاد كه بر روى درختى نشسته و با وضعیكه اضطراب و وحشت از آن آشكار بود صداهاى پى درپى مى داد آشفتگى گنجشك توجّه سیاح را بخود جلب نمود و دقت كرده دید در هر چند ثانیه آن حیوان حركت مینماید و بر گرد درخت دیگرى میپرد در این هنگام مشاهده كرد مار سیاهى از همان درخت در حال بالا رفتن است و در آن درخت لانه گنجشك است فهمید این مار قصد آشیانه و بچه هاى گنجشك را كرده در این بین دید گنجشك یك نوع برگ مخصوص با عجله تمام میچیند و بر گرد لانه خود قرار مى دهد.

همینكه اطراف آشیانه را پر از برگ نمود آنگاه بر روى شاخه اى نشسته منتظر نتیجه بود. مار بالا آمد و بسوى آشیانه رسید وقتى كه بوى برگها بمشامش خورد با شتاب زیاد بازگشت نموده از درخت بزیر آمد سیّاح دانست كه آن برگها براى مار سم كشنده اى بوده و خداوند عزیز گنجشك را براى حفظ از دشمن به آنها راهنمائى كرده و مكتبى از مافوق طبیعت متكفل آموزش و پرورش این جاندارن است .


ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:50 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

خدای پاک و بی همتا کنارم باش

http://tadidareyar.persiangig.com/image/0_218.jpg

خداوندا دلم تنگ است خون است آشوبـــ
میدانم که میدانی دردی را که سوزانده درونم را
مداوا کن که سخت محتاج درمانم
درونم همچون آتش شعله میسازد و میترسم
خداوندا از جدایی ها میترسد کنارم باش با من باش
خداوندا خدای هرچه خوبی ها
چه خوب است که دوست ناب و تاک من خداوند است...
خدای من... خدای او...
میدانی میزان صداقت را عدالت را اجرا کن...
خدای پاک و بی همتا
به دادم رس که فریاد رس نمیبینم به جز ذات پاک تو
خداوندا مرا در این ماه خوب یاری کن
که باز آیم به آغوشت
دلم تنگ است میدانم که میدانی
مرا بسپار به ذات خویش که بسیار پاک و بی همتاست
مرا با دوستان خود که مهر دوستی ات بنشست بر دلهاشان دوستی کن
مرا با اولیا و پاکان درگاهت محشور کن یا ربم
تو خود گفتی به هر دردی که دادم بر دل و جانت
گر شاکری باشد کارت، میگیرم هرچه غم و پریشانیست بر حالت
میگیرم هر چه سیاهیست بر قلبت
ای عزیز مهربانم، تو خود گفتی که آیا من برایت کافی نیستم؟
وخوب از حالم خبر داری
من از تو در این دنیا فقط تو را خواهانم

خدای من، عزیز من، یا ربم، یا الله


***
مطلب ارسالی دوست عزیز " سیران "


ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:50 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

ایمان بیاور

زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود.

خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی.

اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود.


خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟
تو داغ پر شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما...

من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟

تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی.
 اما میان معرفت نو و ایمان نو ، فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است.
فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را. و تو پذیرفتی.


اما حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری.
زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست،
ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است

پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز !

و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید.
نام ایمان تازه زمین، بهار بود.

 

عرفان نظر آهاری

ادامه مطلب
تاريخ : دوشنبه 25 آبان 1394  | 1:50 PM | نویسنده : مریم حسن زاده | نظرات 0

تعداد کل صفحات : 6 :: 1 2 3 4 5 6