قالب بلاگdownload قالب وبلاگقالب وبلاگGames

همه ایران سرای من است
نويسندگان
لینک دوستان
« بسم رب الشهداء و الصديقين »

ساعت ۶صبح روز ۲۱فروردین سال ۶۶ است .نگهبانی من تمام شده است و نگهبان بعدی سید حسین حسینی است. برادرشهید سید حسن حسینی.


می روم او را صدا می کنم که بیاید سر پست کمی گله مند می شود .می گویم: اگر ناراحتی من به جایت می ایستم.

میگوید: نه داشتم خواب بهشت را می دیدم و بعد بلند می شود و به طرف سنگر می رود و پست را از من تحویل می گیرد هنوز ده دقیقه نگذشته است که صدای انفجار می آید و بعد تلی از خاک که بر سرمان فرو می ریزد می دوم بیرون سنگر و می بینم سه دستگاه تانک عراقی بین خاکریز کمین و خط اول رو به ما موضع گرفته و شلیک می کنند نگاه به سنگر نگهبانی می کنم و با دیدن سید حسین حسینی به یاد فرازی اززیارت ناحیه ی مقدسه می افتم:

که: السلام علی الشیب الخضیب

بچه ها را صدا می زنم. آر پی جی زن می آید. چند گلوله حاضر می کنم و او شلیک می کند. یکی از تانکها شکار می شود و دو تای دیگر فرار می کنند.از سکوت خط اول متوجه می شویم که کسی در آنجا نیست. با تدبیر فرمانده کمین به عقب می رویم و متوجه می شویم که دشمن به داخل خاکریز نفوذ کرده و خیلی ها شهید و بقیه در خاکریز احتیاط موضع گرفته و مشغول دفاع هستند. به آنها ملحق می شویم بچه های غیرتمند ما شانه به شانه هم در حالی که بوی باروت و خون و انفجار همه جا را پر کرده و از سر و رویشان خون و عرق می چکد در جنب و جوش اندو فقط در فکر دفاع از دین و ناموس و خاک میهن اسلامی خویش اند.


سرم را که بلند می کنم پیکر شهیدی را می بینم که روی خاکریز افتاده و پاره پاره شده است.

برای شناسایی داخل جیب پیراهنش را می بینم نامه ای هست که انگار فرصت نکرده که آن را پست کند و خیلی از خطوط آن همراه ترکش به داخل قلبش رفته است و باقیمانده ی آن آغشته به خون پاک اوست نامه را باز می کنم با خط درشت نوشته است :


خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است..



 
 
[ چهارشنبه 21 مهر 1389  ] [ 6:24 PM ] [ حجت حاجیان پور ]
نظرات 0

درباره وبلاگ

آرشيو مطالب
موضوعات
آمار وبلاگ
  کل بازدید : 2012 نفر
  كل مطالب : 10 عدد
  كل نظرات : 0 عدد
  تاریخ ایجاد وبلاگ : شنبه 7 آذر 1388 
  آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 مهر 1389