قالب بلاگdownload قالب وبلاگقالب وبلاگGames

همه ایران سرای من است
نويسندگان
لینک دوستان

یکبار دوستهای ناصر آمده بودندخانه مان مهمانی، یک فیلم از ناصر آورده بودند که من هم تا آن روز ندیده بودم، فیلم را انداختند روی دیوار که همه راحت ببینند.
ناصر نشسته بود توی سنگر، صحبت می کرد، لباس سپاه پوشیده بود مثل همیشه می خندید، بلند شد که از سنگر بیرون برود، علی دوید طرف دیوار را چنگ زد، می خواست بغلش کند، صدایش می زد، می خواست پایش را بگیرد ولی دستش می خورد به دیوار، نمی دانست چه کار کند، نمی توانست از دیوار جدایش کند دو سالش بیشتر نبود.
تا آن روز فقط عکس های ناصر را دیده بود، نمی دانست بابا راه هم می رود، می خندد، نگاهش می کند.

منبع: کتاب نیمه پنهان ماه / شماره7 / شهید ناصر کاظمی به روایت همسر شهید
http://epelak.blogfa.com




 
 
[ چهارشنبه 21 مهر 1389  ] [ 6:25 PM ] [ حجت حاجیان پور ]
نظرات 0

درباره وبلاگ

آرشيو مطالب
موضوعات
آمار وبلاگ
  کل بازدید : 2025 نفر
  كل مطالب : 10 عدد
  كل نظرات : 0 عدد
  تاریخ ایجاد وبلاگ : شنبه 7 آذر 1388 
  آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 مهر 1389