
بوي يوسف مي دهد پيراهنش گرچه خوديعقوب كنعان من است
من چو سنگم او چو كوه بيستون من چو مورم او سليمان من است
من چو بلبل او چو باغ پر زگل من چوبرگ او سرو بستان من است
نام او ورد زبانم روز و شب عشق او درد است ودرمان من است
آرزوي ديدنش دارم به دل در فراقش شهر زندان من است
اي خوش آن روزي كه بينم رهبرم ساعتي در خانه مهمان من است
هرگز اي ياران دعايش مي كنيد شب نمازش ذكر ياران من است
روي خوبش با دو چشمت ديده اي چهره اش چون ماه تابان من است
غرق درياي تهاجم را چه غم ناجي كشتي ز طوفان من است
گر چه دشمن نقشه ها دارد بسي حامي او حي سبحان من است
در امانت او ‹‹ امين ›› انقلا ب در شجاعت شير ميدان من است
راه او باشد ره پير خمين (ره) رهرو راه شهيدان من است