از کجا آمده ایم،در کجا هستیم،به کجا می رویم

یا مهدی
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ... مرگ گفت: الان نوبت توئه که ببرمت ... طرف یه کم آشفته شد و گفت: داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ: نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... مرد  به ناچار گفت: حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد مرد رفت شربت بیاره ... توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست پس منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت: دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!


[دوشنبه 29 تیر 1394 ]  [5:40 PM]   [معیدا ابوالقاسمی]