چرا نهضت عاشورا چنین دامنگستر شده است؟
پیش از پرداختن به "پیامها و دستاوردهای نهضت عاشورا ..." که عنوان اصلی مقاله است، به عنوان مقدمه به این پرسش پاسخ خواهم داد که چرا نهضت عاشورا چنین در جنبشهای سیاسی حق طلبانه و حتی غیر حق طلبانه، جنبشهای اصلاحی، نهضتهای آزادیبخش ضداستعماری و ضداستبدادی و گوناگون، دامنگستر شده، بر آنها تاثیر گذارده و اثرش بر همه نهضتها و قیامها همچنان می تواند باقی و پایدار باشد، و بر زنده نگاه داشتن تشیع و حتی به گفتاری درست تر، زنده نگاه داشتن اسلام، تا این اندازه موثر بوده است؟
حق پیوسته در حال حرکت رو به تکامل است و در این حرکت، پویا و بالنده; و باطل، پیوسته در حال حرکت رو به انحطاط، و در این حرکت، آن هم پویا و فراگیر است، لیکن عنصر پویایی و بالندگی حق در سرشت و ذات آن است و پویایی و فراگیری باطل قسری و از خارج تحمیل شده و از قدرت کاذب زمان نیرو گرفته است; و به همین جهت حرکت نخست، چه دیگران بخواهند و چه نخواهند رو به تکامل است، و حرکت دوم، چه یارانش بکوشند و چه جولانها دهند، محکوم به نابودی و انحطاط و از میان رفتن. و این حقیقت مفهوم آیه قرآنی "جاءالحق و زهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا" (الاسراء/81) می باشد و امیرالمومنین (ع) در تفسیر همین آیه می فرماید: "حق و باطل; و لکل اهل. فلئن امر الباطل لقدیما فعل و لئن قل الحق فلربما و لعل و لقلما ادبر شئ فاقبل! " (نهج البلاغه/خطبه 16) .
بعثت پیامبر اکرم (ص) بر پایه حق و بحق بود و قرآن را پروردگار می گوید: "و بالحق انزلناه و بالحق نزل ..." (الاسراء/105) . و رسول گرامی اسلام آن را بحق ابلاغ کرد، و سرانجام به حق ملحق شد. پس از رسول خدا، این جریان حق در مسیر حق و به دست ملازم همیشگی و جداناشدنی با حق، ادامه نیافت; لذا امیرالمومنین علی (ع) پیوسته برای حفظ حق کوشید و به شناسانیدن حق به تلاش ایستاد و تا آخرین لحظه زندگی خود از کوشش برای اجرای حق باز نایستاد و در این راه به شهادت رسید و به بهای جان گرامی، حق را زنده و شناخته شده و فروزان و در اهتراز نگاه داشت.
پس از شهادت امیرالمومنین (ع) باطل فرمانروا گردید و به پندار بی پایه خود برای خاموش کردن آتش اهورایی حق بسی کوشید; غافل از این حقیقت که ناموس آفرینش و قانون تکاملی جهان و اراده و مشیت پروردگار بر تحقق یافتن حق است، و باطل نابود شدنی. اما چنانکه گفته اند: "للحق دولة و للباطل جولة." آن روزها باطل را جولانی بود; لذا سبط اکبر، امام حسن مجتبی (ع)، به شیوه خاص خود و چنانکه اقتضای به حق زمان بود، به رسوا کردن باطل و برکنار کردن پوشش حق از چهره آن پای فشرد، و پایه های کاخ ستم را سست کرد. لیکن باطل هرگز دست از تلاش برنمی دارد و برای نگاهداری و پایداری و گسترش خود پای می فشارد و نمی داند که آن تلاشها و تدابیر و نقشه ها و برنامه ها خود عامل رو به ناتوانی و انحطاط و فرسودگی بردن و سرانجام نابود کردن باطل است و اگر می دانست راه ضدتکاملی خویش را نمی پیمود. از جمله مهمترین اقدامات امویان برای تثبیت خود، تبدیل خلافت به سلطنت و تعیین ولی عهد بود. همین اقدام کلنگی بود که بر پایه های کاخ سلطنت امویان فرود آمد. امویان از آغاز بعثت پیامبر گرامی اسلام، نتوانستند و گاه نخواستند حق و مسیر حرکت حق و قانون فرمانروا بر این حرکت را ببیند و لذا در برابر آن ایستادند و آن را سلطنت می پنداشتند و لذا همیشه در صدد و مترصد فرصت به چنگ آوردن آن بودند. همین که عثمان اموی به خلافت رسید، پیر بنی امیه، ابوسفیان، سفارش کرد که گوی سلطنت به دست آمده را به شدت بگیرند و برای فرزندان خود نگه دارند و پسرش معاویه، بدین سفارش عمل کرد، و در زمان خلافت با دسیسه به چنگ آورده خود، به تاسیس سلطنت، بر پایه الگوهای امپراتوری روم دست زد و فرزندش یزید را به ولایتعهدی برگماشت و از سران و شناخته شدگان و نام آوران آن روز مسلمان خواست که این نظام جدید و نهاد از پایه فاسد و بانظام اسلامی نامتناسب را به رسمیت بشناسند و با یزید به عنوان خلیفه بعد بیعت کنند. این کار بر خلاف یکی از مواد پیمان آتش بس او با امام حسن مجتبی (ع) بود; گویی امام می دانست که معاویه چنین نقشه و برنامه ای در سر دارد و با گنجانیدن آن ماده در پیمان آتش بس چهره حقیقی معاویه را به همگان نشان داد و با این افشاگری از ریاکاریها و تظاهر به حق کردن های پایه گذار سلطنت و امپراتوری اموی جلوگیری کرد.
امام حسین (ع) که تنها پاسدار اسلام و قرآن در آن روزگار بود و راه نیا و پدر و برادر را در پیش داشت، این اقدام شوم را انحرافی بسیار شدید و عمیق دید و خود را موظف دانست که بر پایه رسالت الهی که بر عهده دارد در برابر آن به هر قیمت بایستد.
این کار همان باطل بزرگی بود که بر پای ایستاده، در مجتمع آن روز مسلمانان به حرکت درآمده بود. سرشت باطل جولان دادن، قیافه حق به خود گرفتن، برای رسیدن به مقصد از هر وسیله ای فرصت طلبانه استفاده کردن و سرانجام بر اثر همین سرشت و طبیعت، رو به فرسودگی و نابودی سرازیر شدن است. امام که این قانون را می دانست، در راه حق خود به اندیشه و تدبیر پرداخت و بیدرنگ دست به کار شد.
امام بدین نتیجه رسید که برای حفظ ارزشها و بنیادهای اصولی اسلام، برای بیشتر به نتیجه رسیدن نقشه های رسواسازنده و افشاگرانه برادر بزرگش و برای آگاه شدن بیشتر روشنفکران متعهد آن روز و سرانجام برای رسیدن میوه ای که تازه بر این شجره ملعونه نشسته است، شایسته آنکه تا پایان زندگی معاویه صبر کند و پایداری نشان دهد; و چنین کرد.
و همینکه معاویه از این جهان رخت بربست و یزید به نام خلیفه، اما در واقع بر تخت سلطنت نشست، امام حسین (ع) برای نابود کردن قطعی باطل و نشان دادن
جلوه های حق، به اجرای برنامه خود آغاز نهاد و آن کرد که باید می کرد و همه جهانیان دیدند و دانستند.
بنابراین پاسخ پرسش آغازینم این است که چون نهضت عاشورا، برای حفظ اسلام و پاسداری از قرآن و ادامه رسالت محمدبن عبدالله (ص) پیامبر بزرگ اسلام، و در مجموع بر پایه حق برپا خاست و خود حق بود، طبق قانون حق و ناموس آفرینش، چنین دامنگستر و ژرف گردید.
اما برخی، درباره آثار شهادت حسین تردید کرده اند! و آن را قیامی خوانده اند که شکست خورده است! شگفتا! کدام "جهاد" و کدام "جنگ" پیروزی بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه، در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ، اینهمه گسترده و عمیق و بارآور باشد؟
در اینجا، اساسا این مساله مطرح می شود که آیا دامنه اثرگذاری و طنین شهادت، از "جهاد"، "جهاد فاتح" عمیقتر و مداومتر و گسترده تر نیست؟
(دکتر علی شریعتی، شهادت، م.آ 19، ص 187) .
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 آبان 1393 ساعت 11:58 AM | نظرات (0)