گربه ناصرالدین شاه
«ببری خان هم نشدیم»
«ببری خان هم نشدیم»
گفتند: نمی خواهیم
نمی خواهیم که بمیریم!
گفتیم: دشمن اید. باید که مردن
چه ساده شنیدیم
و چه بسادگی گفتند
و چه ساده اورا کشتند
و مرگ او را
چندان ارزان بود و موهن
چون تلاش او برای زیستن
برای شاه بودن
برای شاه ماندن
شاهی که چشمش نمی دید
حتی 85 زن حرمسرایش
گربه ای از 85 زن برتر بود
ببری خان از زنان سَرتَر بود
به رنجبارتر گونهیی
ابلهانه شاهنشاه
سفری دشوار و تلخ
از دهلیزهایِ خم اندر خم
به ژرفای تاریخ کرد...
آه از این همه تلخی
زبان پولک می اندازد.
توضیح بیشتر راجع به این شعر:
ناصرالدین شاه یکی از شاهان شناخته شده سلسه قاجار است. او از طرفی طولانی ترین دوران فرمانروایی را در بین شاهان قاجار داشته است (حدود 50 سال) و از طرف دیگر، ایران در دوره وی یکی از بدترین ادوارش را از سر گذرانده است و با مصائبی گوناگونی رو به رو بوده است.
نفوذ بیگانگان در کشور، نا امنی های مختلف، قحطی، بیماری های همه گیر و گسترده
به دلیل شرایط نا مناسب بهداشتی، فقر شدید و باور نکردنی مردم و ... .
اما آیا حکام قاجار در مسیر رفع این مشکلات تلاش می کردند یا دغدغه های مهم تری (!) داشتند؟
برای یافتن جواب این سؤال به نوشته زیر که از یادداشت های روزانه عین السلطنه (یکی از درباریان قاجاری که خود از نزدیک شاهد قضایا بوده) نقل شده است:
«هفتم رجب
المرجب 1313 ه.ق
... گربه [ناصرالدین شاه] به اندازه ای تقرب داشت که به تحریر راست نمی آید. مثلاً استدعای عفو واجب القتلی را می کردند و آن عریضه را به گردن گربه انداخته و به حضور روانه اش می کردند فوراً عفو و اغماض و ازدیاد مرسوم و مواجب و منصب جوابش بود.
اگر [توسط عریضه انداختن به گردن آن گربه، تقاضای] عزل حاکمی یا صاحب منصبی که از آن معتبرتر و بکارتری نبود می کردند فوراً معزول و مغضوب می شد.
گربه متصل مشغول صدارت و عزل و نصب بود و در حقیقت امور دولتی تماماً به توسط او می گذشت و نخورد نداشت.
هر وقت گربه ناخوش می شد حکما و اطبا حتی دکترهای فرنگی می آمدند و معالجات می کردند.
گربه در بستر نرمی مثل حریر خوابیده و جمعی متملقین از خانم و کنیز نگهبان های مخصوص آن پرستاری می کردند. چند سال به این منوال گذشت و همه کس متحیر و متعجب بود، اما احدی یارای سخن گفتن و دم زدن نداشت ...
تا آنکه در جاجرود گربه مریض شد. اطباء تجویز کردند هوای جاجرود سرد و مرطوب است باید گربه را به شهر برده لهذا کالسکه هشت اسبه حاضر کرده همین حکیم
الممالک و همین دکتر تولوزان فرانسوی با دو نفر دیگر در کالسکه نشسته گربه را با
طمطراق تمامی وارد سرای سلطنتی کرده به منزل مخصوصی بردند ... [گربه محبوب شاه] از این بلیه جان به در نبرد و بدرود زندگانی کرد.
[جسد گربه را] در پارچه ابریشمی پیچیده در باغ دفن کردند. تا ده روز کسی جرئت نکرد خبر فوت گربه را عرض کند. بعد به صرافت طبع دستگیر اعلیحضرت شده بود [که گربه محبوبش مرده است].
چند روز دیگر
تمام اوقات همایونی به فکر و غم و غصه !!!!!!! گذشت و ابداً در این چند روز کسی عرضی و عریضه نکرد. در ایام مرض گربه به قدر ده هزار تومان شاه و امین اقدس (ملکه عزیز شاه) و سایرین که به واسطه آن سودها و نفع ها برده بودند تصدق [یعنی صدقه برای سلامتی آن گربه!] دادند.»
توضیح بیشتر:
ببری خان به غلط نام گربه ای بود مانند پلنگ که شاه او را بسیار دوست می داشت.
می گویند ناصرالدین شاه در طول زندگی اش ۸۵ زن داشت و یک”ببری خان”.نمی دانیم که آن ۸۵ نفرچقدر نزد شاه مقرب بودند ولی ببری خان آنقدر محبوب این پادشاه بود که به گربه قجری معروف شد و نامش در تاریخ ماندگار شد.
روایت دردانگی این گربه به زمانی برمی گردد که ناصرالدین شاه سخت بیمار بود و تب شدیدی داشت و این گربه هم تازه زایمان کرده ومشغول جا به جایی بچه هایش بوده و از کنار بستر شاه می گذشته که کسی وارد اتاق می شود و در را می بندد . راه خروجی گربه که بسته می شود سرگردان و بلاتکلیف دور بسترشاه می چرخد و پایین پای شاه می ایستد.
یکی از همسران شاه، صاحب گربه از سرچاپلوسی و خودشیرینی این رویداد را نشانه بهبودی شاه عنوان کرده و به او مژده بریده شدن تب را می دهد.از قضا سپیده دم فردا تب می برد و شاه بهتر می شود . از آن پس گربه می شود محبوب و مقرب درگاه.
پس از مدتی زنان شاه که می دیدند شاه به این گربه بیشتر از آن ها توجه می کند ، گربه را می دزدند و در سیاهچالی می اندازند!
ضرب المثل: «ببری خان هم نشدیم».
این جمله ای است که روزگاری رجال، اشراف، درباریان دارالخلافه ناصری به خود دایما می گفتند؛ ببری خان، گربه آلاپلنگ ابلق با چشم های درشت. براق و دم کلفت بود که چون از لحاظ ظاهری شباهت کمی به ببر داشت زنان حرمسرای ناصرالدین شاه او را ببری خان نام نهادند. هرچند جالبی این جریان آن است که ببری خان، گربه ای ماده بود و چرا وی را به لقب خان صدا می زدند جای تعجب دارد.
و..
بماند تا بعد.....