بار دیگر نوروز با همه زیباییش در راه است . بسیاری از مرئم خستگی کار و فعالیت یکساله را با رفتن به سفر از تن به در میکنند و از هوا و نسیم بهاری انرژی دوباره برای طی مسیر یکسال آینده مینمایند.سفر از دیرباز با خود نشاطی به هخمراه داشته صرف نظر از اینکه به کجا هواهیم رفت همانقدر که با گردش در طبیعت به آرامش میرسیم بزرگترین برکت سفر است. وقتی سفر می کنیم کس دیگری هستیم. چرا آنقدر سفر برای ما اکثر انسانها مهم است ؟
با آغاز سال و آمدن بهار وبهتر شدن هوا در حقیقت آغاز مسافرت هم هست خیلی از هم وطنان تعطیلات سال نو را در سفر می گذرانند و گروهی هم بعد از دید وبازدید عید به سفر می روند .
معمولاً انسانها در مورد خیلی از مسائل صرفه جوئی می کنند،ولی برای مسافرت رفتن صرفه جوئی نمی کنند، چون سفر در حقیقت واقعیت دادن به رویاء یا فانتزی ما می باشد، یعنی به یک دنیای رویائی رفتن ومسائل روزمره را ترک کردن تفکری است که خیلی از انسانها دارند .
مردم اروپای قرون وسطی هر سال 150 روز جشن می گرفتند و دراین روز ها تقریباً هر کاری که دلشان می خواست می کردند ، زیرا می دانستند که بعد از جشن خیلی از این کار ها را اجازه ندارند انجام بدهند،همین تنوع باعث می شد که توازونی در زندگی آنها ایجاد شود.
همه انسانها کلاً زمانی را احتیاج دارند که قید وبندهای زندگی روزمره را کنار بگذارند. مسافرت در حقیقت یک وسیله ترک زندگی روزمره می باشد ونیاز انسان را تا حدودی حتی اگر موقت هم باشد بر آورد می کند. انسان در حال سفر کس دیگری است و یا حداقل می تواند کس دیگری باشد و برای مدتی زندگی روزمره خود را کنار بگذارد وهمین دوران کوتاه یا بلند سفر در زندگی ما توازون ایجاد می کند . همه ما شاهد بودیم وقتی از سفر برمی گردیم چقدر انرژی داریم وبه همین دلیل می توانیم بهتر به کارهای عقب افتاده خود به رسیم وحتی گاهی ایده های نوئی پیدا می کنیم که برای خودمان هم تعجب آور است . و تگ های این مطلب :دانلود مقاله ، دانلود پایان نامه ، بهترین سایت
-
سه شنبه 22 دی 1388
11:08 AM
نظرات(0)
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد...
این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!
آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...
پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند!!!
-
سه شنبه 22 دی 1388
11:05 AM
نظرات(0)
پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید: (( یک بستنی میوه ای چند است؟ )) پیشخدمت پاسخ داد : (( 50 سنت )) . پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد . بعد پرسید : (( یک بستنی ساده چند است ؟ )) به یاد این جمله ارد بزرگ می افتم که : اگر آدمیان می دانستند بخشندگی چه داشته بزرگیست هیچ گاه از آن دوری نمی گزیدند .
در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: 35 سنت
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت : لطفأ یک بستنی ساده...
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.
پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت
وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شوکه شد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، 2 سکه 5 سنتی و 5 سکه 1 سنتی گذاشته شده بود. برای انعام پیشخدمت .
-
سه شنبه 22 دی 1388
11:03 AM
نظرات(0)