به هر حال آن چه درباره ی كورش برای محقق جای ترديد ندارد، قطعاً اين است كه لياقت نظامی و سياسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانيت و مروتی درآميخته بود كه در تاريخ سلالههای پادشاهان شرقی پديدهای به كلي تازه به شمار ميآمد. كورش برخلاف فاتحاني چون اسكندر و ناپلئون، هر بار كه حريفی را از پای در میافكند، مثل يك شهسوار جوانمرد دستاش را دراز ميكرد و حريف افتاده را از خاك بر میگرفت. رفتار او با آستياگ، كرزوس و نبونيد نمونههايی است كه سياست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان میدهد. تسامح دينی او بدون شك عاقلانهترين سياستی بود كه در چنان دنيایی به وی اجازه می داد بزرگترين امپراتوری ديرپای دنيای باستان را چنان اداره كند كه در آن كهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نيمه وحشی در كنار هم بياسايند و جنگ و طغيان به حداقل امكان تقليل يابد. درست است كه اين تسامح در نزد وی گهگاه فقط يك نوع ابزار تبليغاتی بود، اما همين نكته كه فرمانروايی مقتدر و فاتح از انديشهی تسامح، اصلی سياسی بسازد و آن را در حد فكر همزيستی مسالمتآميز بين ملل مطرح كند، و گر چند از آن همچون وسيلهای برای تحكيم قدرت خويش استفاده نمايد، باز از يك خودآگاهی اخلاقی حاكی است(زرينكوب، ص1-130). چنين است كه منش و شخصيت والا و انسانی كوروش، در عصری كه ويرانگری و خونريزی روال عادی شاهان خاورميانه بود، ما را بر آن میدارد كه وی را يكي از برجستهترين مردان تاريخ ايران، بلكه جهان بدانيم.
از سوی ديگر، تلقی كساني كه كارنامهی سياسی و فتوح نظامی كوروش و جانشيناناش را در حد عملياتی صرفاً كشورگشايانه و سلطهجويانه ارزيابی ميكنند، دريافتی سطحی و دور از واقع، بلكه سخت بدبينانه است. در نگاه مورخان معاصر، رهاورد كلان و چشمگير كوروش و دودمان شاهنشاهی وی (هخامنشی) برای جهان باستان، برپایی «نخستين دولت متمركز» در تاريخ است: دولتی واحد، مركزگرا و مداراجو كه بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوتهای عميق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان میراند. آن چه كه هخامنشيان را در طول دويست و سي سال قادر به حفظ و تدبير چنين حكومتی ساخت، مديريت سياسی برتر، انعطافپذيری ، تكثرگرایی و ديوانسالاری مقتدر اين دودمان بود. بنابراين آن چه كه به عنوان دستاوردهای سياسی و نظامی كوروش ستوده میشود، نه فقط از آن روست كه وی در زمانی اندك موفق به گشايش و فتح سرزمينهایی بسيار شده بود، بلكه از بابت «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرایی» است كه او برای نخستين بار در تاريخ جهان باستان بنيان گذارد و كوشيد تا بر پايهی الگوهای برتر و بیسابقهی اخلاقی - سياسی، صلح و امنيت و آرامش را در ميان اتباع خود برقرار سازد. تاكنون بسياری از مطالعات منطقهای نشان دادهاند كه اكثريت عظيم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمانروایی بيگانه و جبار، بلكه تضمين كنندهی ثبات سياسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از اين رو، حافظ مشاغل خود مینگريستند و می دانستند (ويسهوفر، ص80). بر اين اساس، چشمپوشی از عملكرد كوروش و جانشيناناش در برپایی و تدبير نخستين «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرا» و تقليل و تحويل كارنامهی آنان به «مجموعه عملياتی كشورگشايانه و سلطهجويانه» كرداری دور از انصاف و واقعبينی است. آن چه كه از تاريخ خاورميانهی پيش از هخامنشی بر ما آشكار است، اين است كه گسترهی مذكور، در طول تاريخ خود، مركز و عرصهی جنگ و كشمكش هموارهی قدرتهای منطقه بوده و چه بسيار اقوام و كشورهایی كه در اين گيرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) يا فروپاشی تدريجی (مانند مانا، كاسي، سومر) از ميان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشيان به رهبری كوروش بزرگ، مردمان و ملل خاورميانه پس از صدها سال پراكندگی و آشفتگی و پريشانی ناشی از جنگهای فرسايشی و فروپاشی تدريجی، اينك در پرتو حكومت متمركز و تكثرگرای هخامنشی كه نويدبخش برقراری ثبات و امنيت در منطقه بود، بیدغدغهی خاطر از آشوبها و جنگهای پيایی مرگآور و ويرانگر، و بیهراس از يورشهای غارتگرانه و خانمان برانداز بيگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربهدری و بردهكشی، به كار و توليد و زندگی و سازندگی میكوشيدند و اگر دولت هخامنشی به واسطهی شكوهگرایی و درايت خود، ميراث تمدنهای پيشين و گذشته را پاس نمیداشت و در جذب و جمع و ارتقای آنها نمیكوشيد، در هياهوی هموارهی ستيزهجوییها و خودفرسودگیهای تمدنهای بومی، ميراث گرانسنگ آنان به يكباره از ميان میرفت و از صفحهی تاريخ زدوده میشد.
اگر تا پيش از اين، آشوربانيپال (پادشاه آشور) افتخار میكرد كه هنگام فروگرفتن ايلام آن سرزمين را به «برهوت» تبديل كرده، بر خاك آن نمك و بتهی خار پاشيده، مردمان آن را به بردگی كشيده و پيكرهی خداياناش را تاراج كرده است (هينتس، 1376، ص 186)؛ و يا سناخريب (پادشاه آشور) در هنگام چيرگی بر بابل اذعان میدارد كه: "شهر و معابد را از پی تا بام در هم كوبيدم، ويران كردم و با آتش سوزاندم؛ ديوار، بارو و حصار نمازخانههای خدايان، هرمهای آجری و گلی را در هم كوبيدم» "ايسرائل، ص25"؛ كوروش در زمان فتح بابل افتخار ميكند كه با "صلح" وارد بابل شده، ويرانيهاياش را "آباد" كرده، فقر شهر را "بهبود" بخشيده، "مانع از ويراني" خانهها شده و پيكرههای تاراج شدهی خدايان را به ميهن خود بازگردانده است)ايسرائل، ص 218(. آيا اين شيوهی درخشان و بیسابقهی كوروش در رفتار با اقوام مغلوب كه الگوی سياسي - اخلاقی جديدی را برای فرمانروايان و دودمانهای پس از خود برجای گذارد، نمودار سياست و منش مردمدارانه و مداراجويانهی وی ، و نشانهی تحولی نو و مثبت در تاريخ و تمدن خاورميانه نيست؟
چيكدهي سخن آن كه، هخامنشيان به پيشوايي كوروش بزرگ با برقراری نخستين حكومت متمركز و در عين حال تكثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامی را پديد آوردند كه به گونهای بیسابقه، ثبات سياسی، نظم اجتماعی و ترقی اقتصادی را برای اقوام تابعهی خود فراهم آورد و نيز، تمدنها و هنرهای فراموش شده، يا رو به انحطاط، يا زندهی اقوام بومی و پراكندهی منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوين و مقتدر هخامنشی، محفوظ، بلكه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جايگاه و منزلت والای كوروش و هخامنشيان در تاريخ و تمدن جهان باستان، از اين بابت است.
-
دوشنبه 30 آذر 1388
4:51 AM
نظرات(0)
و از خداي بزرگ و يكتا كه به شهر شادي ارزاني فرمود، سپاسگزاري شده است .
تعداد جشنها درايران باستان زياد و رسم برا ين بود كه كليه جشن را با پرستش اهوارامزدا آغاز مينمودند. بدين معني كه پيش از شروع برنامههاي اصلي جشن دعايي از اوستا خوانده و سپس برنامه اصلي جشن آغاز ميگرديد.
از بسياري جشنها در ايران باستان چنين پيداست كه ايرانيان براي شاديهاي زندگي ارزش فراوان قائل بودند و طبع انساني و روح دادگري و بيزاري از خونريزي و گرايش به راستي و درستي كرداري و مهرباني خود دليل بارزي بر طبع لطيف و شادي آفرين نياكان ما ميباشد.
همانطور كه گفته شد، جشنهاي ايران باستان از دو دسته بزرگ، سالانه و ماهيانه تشكيل ميشد كه جشنهاي سالانه به ترتيب درجه اهميت و برزگداشت عبارتند از:
1- جشن نوروز يا جشن بهاران
2- جشن مهرگان كه از اول مهر تا 30 روز تمام جشن برپا ميكردند اين عيد به مناسبت پيروزي فريدون بر ضحاك ماردوش است .
3- جشن سده يا سدك كه به مناسبت سپري شدن صد روز از زمستان برپا ميشد و به نام جشن پيدايش آتش معروف است .
4- جشن زايش آشوزرتشت كه در روز ششم از ماه فروردين برپا ميشد و روز خانوارده بود زيرا در اين روز مشيه و مشياد مرد و زني كه در آيين مزديستي مانند آدم و حوا ميباشند به دنيا آمدهاند .
5- جشنهاي گامان بار، كه در شش نوبت و هر نوبت به مدت پنج روز يعني روي هم يك ماه در هر سال برگزار ميشده است .
6- جشن سيرسور كه در روز چهاردهم دي ماه به منظور دفع آفات شيطاني و امراض گوناگون برگزار ميشد و آن را سير سور ميگفتند .
7- جشن پنجه يا پنجه درديده كه در اواخر ماه دوازدهم برگزار ميگرديد و براي شادي روان گذشتگان و دستگيري از مستمندان پرداخته ميشد و با خواندن سرودهايي از اوستا، آمرزش و رستگاري نياكان خود را از اورمزد توانا مي خواستند.
اما جشنهاي ماهيانه بدين ترتيب بود كه چون نام هر يك از روزها با نام همان ماه همزمان و مطابق ميشد، آن روز را جشن ميگرفتند پس در هر ماه يك روز مخصوص جشن ماهيانه بود به جز ماه دي كه سه جشن داشتند.
بنابراين با توجه به صورت اسامي روزهاي جشنهاي ماهيانه از اين قرار بوده است:
1.نوزدهمين روز در فروردين ماه جشن فروردينگان
2.سومين روز در ارديبهشت جشن ارديبهشتگان
3.ششمين روز خورداد ماه جشن خوردادگان
4.سيزدهمين روز در تيرماه جشن تيرگان
5.هفدهمين روز در امردادماه جشن امردادگان
6.چهارمين روز در شهريورماه جشن شهريورگان
7.شانزدهمين روز در مهر ماه جشن مهرگان
8.دهمين روز در آبان ماه جشن آبانگان
9.نهمين روز در آذرماه جشن آذرگان
10.هشتمين روز در ديماه جشن ديگان
11.پانزدهمين روز در ديماه جشن ديگان
12. بيست و سومين روز در ديماه جشن ديگان
13. دومين روز در بهمنماه جشن بهنمگان
14. پنجمين روز در اسفندماه جشن اسفندگان
خلاصه آن كه ايرانيان باستان در عصر هخامنشي با فرهنگ و تمدن درخشان خود كه گنجينه عظيمي از هنر، انديشه، اخلاق، فرزانگي، آداب و رسوم و سنن است همواره با اقدامات موثر و گوناگوني كه در جهت رفاه و تامين اجتماعي مردم اين سرزمين به عمل آورند، كوشيدند تا اين مهم و حياتي را در ميان مردم به بهترين نحو به اجرا درآورند زيرا دريافته بودند كه به- زيستن سر بقا و توسعه جامعه به سوي تعالي است و تا اين مهم حاصل نيايد جامعه توسعه نمييابد .
بدين منظورآنان با استفاده از تمام عوامل ممكن كه شرح آنها گذشت تلاش كردند تا حداكثر رفاه و بهزيستي و امنيت اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي و... را در جامعه به وجود آورند .
علاوه بر آن كوشيدند تا فرد ايراني را چنان پرورش دهند كه براي جامعه عضو مفيد و سودمندي باشد و وظايف خود را در قبال ميهن به انجام برساند و با عادت دادن كودكان و جوانان به كارهاي دسته جمعي حس همكاري و جوانمردي را در ايشان ايجاد نموده و در انجام وظايف اجتماعي و حفظ حقوق خود و ديگران كوشا باشند، از قوانين جمعي پيروي نمايد آن را محترم دارد و گذشته از آن از انديشه و كردار نكوهيده در امان باشند. زيرا مي دانستند كه "دل تهي بدي جويد و دست تهي به گناه گرايد"
از اين رو برماست كه ميراث فرهنگي و بزرگان گذشته را مقدس و محترم شماريم .
-
دوشنبه 30 آذر 1388
4:49 AM
نظرات(0)
-
دوشنبه 30 آذر 1388
4:48 AM
نظرات(0)