داستان در باره ی دکتر مصدق ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از
مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در
موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان
تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي
نماينده انگلستان نشست .
قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده
-
یک شنبه 15 فروردین 1389
6:55 AM
نظرات(0)
چون كار (جنگ ) به امام حسين (ع ) تنگ و سخت شد و يگانه و تنها ماند، به خيمه هاى فرزندان پدرش روى آورد. آنها را از ايشان خالى و تهى ديد. سپس به خيمه هاى اصحاب و يارانش التفات نموده و نگريست كسى از آنان را نديد، پس شروع و آغاز نمود به بسيار گفتن ((لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم )) (حركت و جنبشى و قوت و توانايى نيست جز به وسيله خداى بلند مرتبه بزرگ ) سپس به خيمه هاى زنان رقيه ، به خيمه فرزندش على زين العابدين (امام چهارم ) آمد وى را ديد به روى فرشى از پوست افتاده ، پس بر او در آمده و زينب نزد وى بوده كه پرستاريش مى نمود، چون على بن الحسين (ع ) به پدر بزرگوارش نگاه كرد، خواست حركت نموده و برخيزد، ولى از سختى بيمارى نتوانست . به زينب فرمود: مرا به سينه ات تكيه ده كه اين (امام ) پسر رسول خدا (ص ) است كه (اينجا) روى آورده ، زينب پشت زين العابدين نشست و آن حضرت را به سينه خود تكيه داد. امام حسين (ع ) از بيمارى فرزندش پرسيد و او خداى تعالى را حمد و سپاس مى نمود، سپس گفت اى پدر! امروز با اين منافقين و مردم دور و چه كردى ؟ امام حسين (ع ) به او فرمود: اى پسرم ! شيطان و ديو سركش بر ايشان غالب و چيره گشته و ذكر و ياد خدا را از اينان فراموش گردانيده ، و ميان ما و آنان آتش جنگ برو افروخته شد تا اينكه روى زمين خون جارى و روان شد. على (زين العابدين ) گفت : اى پدر! عمويم عباس كجاست است ؟ پس چون عمويش را از پدرش پرسيد، گريه زينب گلويش را گرفت (و نتوانست سخنى بگويد) و به برادرش نگريسته كه چگونه به فرزندش پاسخ خواهد داد، زيرا او را به شهادت و كشته شدن عمويش عباس آگاه نساخته بود، از بيم آنكه بيمارى اش شدت يافته و سخت گردد، پس امام حسين به او فرمود: اى پسرم ! عمويت كشته شد، و دو دستش را در كنار فرات جدا كردند.
-
یک شنبه 15 فروردین 1389
6:53 AM
نظرات(0)
بـه لطـمههـاي ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگي عـجـيـبـش
بـه بـوي سيـب زمـينِ غـم و حـسين غريـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدي
به چشم کاسه ي خون و به شال ماتم مـهـدي
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه هاي پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زيـنـب
بـه بــي نـهــايــت داغ دل شـکــستــه زيـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا اميـدي سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـامـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوي زيـر نـيزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـازوي قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـاي گـيـسـوي قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـوارهي اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوي پـارهي اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـيـنـه
بـه آن مـلـيـکـه، کـه رويش نديده چشم مدينه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـاشـقـي زهـيـرش
بـه بـازگـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خيرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـيـبش
به رو سپيدي جوُن و به بوي عطر عجيـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زيـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــي سـر مـقـابـل زيـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عيـانـش
سلام من به حسـيـن و به اشک سينه زنـانش
-
یک شنبه 15 فروردین 1389
6:53 AM
نظرات(0)