امروز ۲ نفر آدرس و شماره تلفنت رو ازم خواستن منم بهشون دادم
یکیشون خوشبختی و اون یکی سعادت
سال ۹۰ میان سراغت !….
عاقبت زمستون رفت و رو سیاهیش برای ما موند !
امضاء حاجی فیروز !!!
دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم
هر روزتان نوروز . . . سال ۹۰ مبارک
تو عید میوه ها گرون میشه ، قدر خودتو بدون گلابی !!!
شیشه می شکند و زندگی می گذرد.
نوروز می اید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنی است
پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت
نوروز ۹۰ مبارک
-
یک شنبه 29 اسفند 1389
3:07 PM
نظرات(2)
وقتی که به پایان سال نزدیک می شویم قیل و قال خانه تکانی و خریدهای شب عید بر پاست هر کسی در حالی خود را برای لحظه تحوبل سال آماده می کند .با این حال و در میان این همه هیاهو برای بسیاری از ما یک حالت بهت دست می دهد که ای وای یک سال دیگر آمد چقدر زود گذشت!! بعضی ها سال خوبی را گذرانده اند با لبخندی از سر شوق برای داشتن سالی بهتر با آغوش باز به استقبال سال جدید می روند و عده ای هم با تأسف از اینکه عمر به بطالت گذرانده اند با حسرت گذشته و نگرانی از آینده سال نو خود را آغاز می کنند و عده ای هم چنان درگیر روزمرّگی هستند که برایشان فرقی نمی کند فقط به خور و خوابی بسنده می کنند تا روزگار بگذرد حال باید دید ما از کدام دسته هستیم؟ بیاییم کارنامه حیات خود را ورق بزنیم تا ببینیم اوراق آن چگونه رقم خورده است! بررسی کنیم که کتاب نفس خود را با چه مطالبی پر کرده ایم! تا دیر نشده به حساب خودمان برسیم ، چرا که با محاسبه نفس امکان بازگشت به خدا و سیر و سلوک به سوی او فراهم می شود و در غیر این صورت آنگاه که در دادگاه عدل الهی قرار می گیریم راهی برای بازگشت و جبران نخواهد بود. امیر مؤمنان در کلامی فرموده است: ای بندگان خدا پیش از آن که باورها و کردار شما مورد ارزیابی قرار گیرد ، خود را بسنجید و قبل از اینکه به حساب شما برسند، از خودتان حسابرسی نمایید. عباد الله زنوا انفسکم من قبل آن توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا. انسان اگر بداند که به اندازه لقاء خدا و بهشت می ارزد، هرگز خود را به گناه و پستی و رزیلت نخواهد آلود. 1 در روایتی دیگر از امام علی (ع) آمده است: آگاه باشید که جانهای شما، بهایی جز بهشت ندارد، پس مواظب باشید که آن را به کمتر از آن نفروشید. انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلا تبیعوها الا بها . 2
-
یک شنبه 29 اسفند 1389
9:03 AM
نظرات(0)
*و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت: * *یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی *درنهایت،چوب بیسبال رو به شایا دادند!همه می دونستند شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره *پدر شایا درحالیکه اشک در چشم هایش بود گفت: * *هیچ کدوم ما کامل نیستیم و جایی از وجودمون ناتوانی هایی داریم * قصه این است چه اندازه کبوتر باشی
*در نیویورک، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به
بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای
شنوندگان آن فراموش نمی شود...
او گفت: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟
هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که
بقیه بچه ها می تونند.کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟ افرادی که در جمع بودند اندوهگین شدند
پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای
شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال را در روشی می گذارد که دیگران با
اون رفتار می کنند *
می کردند. شایا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟! پدر شایا می
دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما
او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می
کنه. پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید : آیا شایا می تونه بازی کنه؟! اون
بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش
گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه در تیم
ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم....*
اما همینکه شایا برای زدن ضربه
رفت ، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل
بتونه ضربه ارومی بزنه...اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد!
یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن
ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و اروم توپ رو انداخت. شایا و هم
تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می
تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد...اما
بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند :
شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!
شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول
رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و
شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو
بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند : بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!! شایا
بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه
زده بودند.. همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند : برو به 3 !!! وقتی به
3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه...!
شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند
مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه...*
*اون 18 پسر به کمال رسیدند... *
*اطرافیان ما هم همین طورند *
* بیاید با آرامش از ناتوانی های اطرافیانمون بگذریم و همدیگر رو به خاطر نقص
هامون خرد نکنیم *
*بلکه با عشق، خودمون رو به سمت بزرگی و کمال ببریم *
آسمان فرصت پرواز بلندی است
-
یک شنبه 29 اسفند 1389
8:39 AM
نظرات(0)