حضرت علي اكبر(ع) فرزند ابي عبدالله الحسين(ع) بنا به روايتي در يازدهم شعبان(1) سال43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدر گرامي اش امام حسين بن علي بن ابيطالب(ع) و مادر محترمه اش ليلي بنت ابي مرّه بن عروه بن مسعود ثقفي است.(2) او از طايفه خوش نام و شريف بني هاشم بود. و به بزرگاني چون پيامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امير مؤمنان علي بن ابيطالب(ع) و امام حسين (ع) نسبت دارد. ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست. بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(ع) است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته است.(3) نقل است روزي علي اكبر(ع) به نزد والي مدينه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او ميبرد، در آخر والي مدينه از علي اكبرسئوال كرد نام تو چيست؟ فرمود: علي سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علي آن شخص عصباني شد، و چند بار گفت: علي، علي، علي«ما يريدُ اَبُوك؟» پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد، اين پيغام را علي اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسين(ع) برد، ايشان فرمود: والله اگر پروردگار ده ها فرزند پسر به من عنايت كند نام همه ي آن ها را علي مي گذارم و اگر ده ها فرزند دختر به من عطا، نمايد نام همه ي آن ها را نيز فاطمه مي گذارم. درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبر اكرم (ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي ابن ابيطالب(ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.(4) در روايتي به نقل از شيخ جعفر شوشتري در كتاب خصائص الحسينيه آمده است: اباعبدالله الحسين هنگامي كه علي اكبر را به ميدان مي فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود: «يا قوم، هولاءِ قد برز عليهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله... اي قوم، شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله (ص) است بدانيد هر زمان ما دلمان براي رسول الله(ص) تنگ مي شد نگاه به وجه اين پسر مي كرديم. بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت در عصر خلافت عثمان بن عفان(سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود.(5) اين قول مبتني بر اين است كه وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود. در برخي روايات هم سن ايشان را 28 ساله ذكر كرده اند، وي در مكتب جدش امام علي بن ابيطالب(ع) و در دامن مهرانگيز پدرش امام حسين(ع) در مدينه و كوفه تربيت و رشد و كمال يافت. امام حسين(ع) در تربيت وي و آموزش قرآن ومعارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنان شان را بر انگيخت. به هر روي علي اكبر (ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسين (ع) بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي كرد. شيخ جعفر شوشتري در خصائص نقل مي كند: هنگامي كه ابا عبدالله الحسين(ع) در كاروان خود حركت به سمت كربلا مي كرد، حالتي به حضرت(ع) دست داد بنام نوميه و در آن حالت مكاشفه اي براي حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انالله و انااليه راجعون» علي اكبر(ع) در كنار پدر بود، و مي دانست امام بيهوده كلامي را به زبان نمي راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودي؟ حضرت بلادرنگ فرمود: الان ديدم اين كاروان مي رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علي اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: آري ما بر حق هستيم. علي اكبر(ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكي نداريم، گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثفيف نكرد، بلكه هاشمي بدون و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي چنين سرود: أنا عَلي بن الحسين بن عَلي وي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است: السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيل مِن نَسل خَير سليل.(7) علي اكبر(ع) در نبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجام مرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند. امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود: ولدي علي عَلَي الدّنيا بعدك العفا.(8) (فرزندم علي، ديگر بعد از تو اف بر اين دنيا) در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.(9) اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچك تر از علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لي اخ يقال له علي اكبر منّي قتله الناس ...(10) مقبره حضرت علي اكبر(ع) در كربلاي معلي پايين پاي اباعبدالله الحسين(ع) است و در سلام زيارت عاشورا منظور از و علي علي ابن الحسين آقا علي اكبر(ع) مي باشد. پى نوشت ها: نويسنده: حسين شاهد خطيبي تبيان اردبيل
نحن بيت الله آولي يا لنبي
أضربكَم با لسّيف حتّي ينثني
ضَربَ غُلامٍ هاشمي عَلَوي
وَ لا يزالُ الْيومَ اَحْمي عَن أبي
تَاللهِ لا يحكُمُ فينا ابنُ الدّعي
1. مستدرك سفينه البحار(علي نمازي)، ج 5، ص 388.
2. أعلام النّساء المؤمنات(محمد حسون و امّ علی مشكور)، ص 126؛ مقاتل الطالبين (ابوالفرج اصفهانی)، ص 52.
3. مقاتل الطالبين، ص 52؛ منتهی الآمال(شيخ عباس قمی)، ج 1، ص 373 و ص 464.
4. منتهي الامال، ج 1.
5. مقاتل الطالبين، ص 53.
6. منتهي الآمال، ج 1، ص 375؛ الارشاد(شيخ مفيد)، ص 459.
7. منتهي الآمال، ج 1، ص 375.
8. همان.
9. همان و الارشاد، ص 458.
10. نسب قريش(مصعب عبن عبدالله زبيري)، ص 85، الطبقات الكبري(محمد بن سعد زهري)، ج 5، ص 211.
منبع: سایت لیله القدر
-
جمعه 1 مرداد 1389
8:55 AM
نظرات(0)
حضرت امام خميني(ره) در درس اخلاق شان فرمودند: تمام مدايح و گفتار اهل بيت (ع) خصوصاً حضرت اباعبدالله(ع) در مورد حضرت علي اکبر(ع) حاکي از اين است که اگر علي اکبر(ع) در کربلا به شهادت نمي رسيد، خود، امام«مفترض الطاعه» مي بود. (يعني امامي که اطاعت او واجب است). در اين مختصر بهتر است به يک نمونه از کرامات ايشان بپردازيم: فردي به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختي دچار شده بود نزد حافظ الصحه، يکي از سه پزشک معروف کربلا مي برد. پس از چند ماه معالجه سودي نمي کند و هر روز حال او بدتر مي شود عبدعون نزد پزشک مي رود و سخنان زشتي به او مي گويد و خطاب مي کند که: اسمت خيلي بزرگ است ولي از معالجه تو سودي نديديم. بعد بدون خداحافظي مي رود. ولي بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر مي شود و يک دفعه شفا مي يابد. نزد حافظ الصحه مي رود و عذر خواهي مي کند. طبيب مي گويد: بنشين تا برايت بگويم. من بعد از سخنان تو خيلي دل شکسته شدم. ظهر، هنگام اداي نماز به حضرت علي اکبر(ع) متوسل شدم و عرض کردم اي نور چشم حسين(ع) تو را به حق پدرت قسم مي دهم که شفاي اين مريض را از خدا بخواه. ديدي چگونه به من توهين کرد؟ بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علي اکبر(ع) شرف ياب شدم عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم. فرمودند: من شفاي آن مريض را از خدا خواستم و از هاتفي شنيدم که«اين مريض مردني است و تا نه روز ديگر مي ميرد ولي به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفاي او سي سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفا داديم.» آن مرد سي سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگي در گذشت. وصيت کرد پيکرش را پايين پاي حضرت علي اکبر(ع) دفن کنند. تبيان اردبيل
منبع: کتاب«خورشيد جوانان»
-
جمعه 1 مرداد 1389
8:42 AM
نظرات(0)
در دعاهاي اسلامي، دريايي از حقايق ناب عرفاني موج ميزند. يکي از نغزترين، معروف ترين و زيباترين ادعيه«مناجات شعبانيه» است که به روايت«ابن خالويه»، اين مناجات را حضرت امير(ع) و امامان ديگر در«ماه شعبان» مي خواندند. در«مفاتيح الجنان» نيز در اعمال مشترکه ماه شعبان، به عنوان«عمل هشتم» آمده است. بجاست که از عارف کامل، امام راحل، خميني(ره) ياد کنيم که با يادکرد پيوسته از اين دعا و مضامين بلندش، آن هم با زبان و لحني خاص و شوق انگيز، توجه امت ما را به اين گنجينه عرفاني بيشتر معطوف ساخت. به اين چند نمونه دقت کنيد: «مناجات شعبانيه از مناجات هايي است که اگر يک نفر انسان دلسوخته، يک عارف دلسوخته - نه از اين عارف هاي لفظي - بخواهد آن را شرح کند، و شرح کند از براي ديگران، بسيار ارزشمند است و محتاج به شرح است...»(1) «چه بسا مسائل عرفاني که در قرآن و اين مناجات هاي ائمه اطهار(ع) و همين«مناجات شعبانيه مسائل عرفاني هست که اشخاص، فلاسفه، عرفا، تا حدودي ممکن است ادراک کنند، بفهمند عناوين را، لکن آن ذوق عرفاني چون حاصل نشده است، نمي توانند وجدان کنند.» (2) و مي فرمايد: «مناجات«شعبانيه» را خوانديد؟ بخوانيد آقا! مناجات شعبانيه از مناجات هايي هست که اگر انسان دنبالش برود و فکر در او بکند، انسان را به يک جايي مي رساند ... همه ائمه هم به حسب روايت مي خواندند.»(3) «بسم الله الرحمن الرحيم» معبودا، آن سان به رحمت تو اميدوارم که گويي در پيشگاهت ايستادهام و توکل بسزايم به تو برسرم سايه گسترده است، پس تو فرماني را که سزاوار آني، راندهاي و مرا در عفو و گذشتت پوشاندهاي! معبودا، اگر بر من بخشش آري، کيست که در بخشودن، سزاوارتر از تو باشد؟ و اگر مرگم در رسد در حالي که کردارم مرا به تو نزديک نکرده[به يکايک گناهانم اعتراف مي کنم] و اقرار به گناهانم را وسيلهاي براي وصال به تو قرار مي دهم. معبودا، با گرايشم به خواهش نفس، برخود ستم کردم. پس واي بر من اگر بر آن آمرزش نياوري! معبودا، هماره نيکي تو در طول زندگاني ام به من رسيده، و اينک نيکي و احساس خود را به گاه مرگم نيز بر من ارزاني دار. معبودا، چگونه پس از مرگم از الطافت نوميد شوم در حالي که در سراسر زندگانيام چيزي جز نيکي برمن روا نداشتهاي؟ معبودا، کارم را آن سان برعهده گير که تو خود سزاوار آني، و از فضلت بر بنده گنهکاري چون من بخش که نادانياش او را در گرداب خود فرو برده است. معبودا، تو گناهاني از من در دنيا پوشاندي که من به پوشاندن آن ها در آخرت نيازمندترم. اينک اگر اين گناهان را بر احدي از بندگان شايستهات نمايان نکردهاي، مرا در روز رستاخيز نيز در حضور مردم رسوا مفرما! معبودا، بخشايندگيات بساط اميد و آرزويم گسترد و گذشت تو از کردارم برتر آمد. معبودا، روزي که در ميان مردم داوري کني، مرا به ديدارت شاد گردان. معبودا، عذرخواهيام به درگاه تو مانند عذرخواهي کسي است که به پذيرش عذرش سخت نيازمند است. از اين رو پوزشم پذير، اي بزرگوارترين کسي که بدکاران از او پوزش خواهند. معبودا[دست] نيازم[خالي] باز مگردان و چشم اميدم نوميد مساز، و [رشته] اميد و آمالم مگسل. معبودا، حاجتم را باز مگردان و طمعم را به نوميدى مكشان و اميد و آرزويم را از درگاهت قطع مفرما. معبودا، اگر خواري ام مي خواستي، هدايتم نمي کردي و اگر رسوايي ام مي خواستي، عافيتم نمي بخشيدي. معبودا، چنين گمان ندارم که تو، بنده نيازمندي هم چون مرا که براي رفع نيازم عمري در پيشگاهت سپري کردهام، از خود براني. معبودا، ستايش جاودان و پايدار و هميشگي از آن توست؛ ستايشي که فزوني گيرد و به نيستي نرود و آن سان باشد که تو دوست داري و پسندي. معبودا، اگر مرا به جرم و جريرتم گيري، تو را به عفو و گذشتت گيرم؛ و اگر مرا به گناهمگيري، تو را به آمرزشت گيرم؛ و اگر مرا به آتشم اندر سازي، به دوزخيان گويم که: <منم دوستدار تو!> معبودا، اگر در برابر طاعتِ تو کردارم خوار و بي مقدار آيد، ولي در برابر اميد[به بزرگواريات] آرزويم بسي بزرگ است. معبودا، چه سان از درگاهت ناکام بازگردم که به تو بس خوشگمانم که مرا کامروا و برخوردار از مِهرت بازگرداني؟ معبودا، عمرم را در بي خبري از تو سپري کردم و جوانيام را در سرمستي دوري از تو فرسودم! معبودا، در روزگارانِ غرور به تو بيدار نشدم و هماره رهِ خشم تو پوييدم. معبودا، اينک منم بنده تو و زاده بنده تو. در پيشگاهت ايستادهام و به بزرگواري و بخشندگي ات توسل جستهام. معبودا، منم بندهاي که از سرِ شوخ چشمي در پيشگاه تو گنه کردم، و اينک از تو عفو خواهم؛ زيرا که عفو، صفتِ بزرگواري و بخشندگي توست. معبودا، مرا تواني نيست که بدان از چنگ گناهانم گريزم، مگر وقتي که تو با دوستيات بيدارم کني و آن سان شوم که تو خواهي؛ پس سپاست گويم از آن رو که مرا به[درياي] کرمت درآوردي و دلم از پليدي غفلت از حضرت تو زدودي. معبودا، مرا به چشم آن بندهاي نگر که او را خواندي و پاسخت داد[و به سويت شتافت] و او را بر طاعتت گماردي و از تو فرمان بُرد. اي نزديکي که[از هيچ بندهاي] دور نشوي[و حتي] از بندگان مغرورت نيز دوري نمي گزيني. و اي بخشندهاي که به اميدواران پاداشت، تنگ چشمي نمي کني! معبودا، به من دلي بخش که مشتاق مقام قرب تو شود، و زباني که صدقش به سوي درگاهت بالا رود، و ديدهاي حقيقت بين که به تو تقرب جويد. معبودا، هر که به تو شناخته شود، گمنام نگردد[هر که تو را شناسد، جهل و ناداني به او روي نکند.] و هر که به تو پناه جويد، خوار نشود. و هر که تو به او رخ بنمايي، بنده دگري نشود. معبودا، هر که به نور تو راه پويد، هماره روشن ضمير باشد و هر که آستانِ تو جويد، هماره در پناهت سر کند. معبودا، به تو پناه جستم؛ مباد که برخلاف آن چه به تو گمان دارم، با من رفتار کني و از رحمتت دورم سازي! معبودا، مرا در شمار دوستانت قرار ده، همان ها که به فزوني دوستيات اميد بستهاند. معبودا، هماره مرا شيفته يادت گردان؛ آنسان شيفتگي که جلوه نام هايت وجودم را فرا گيرد و مرا به مقام قدس تو رساند. معبودا، به ذات تو بر تو سوگند که مرا به جايگاه بندگان فرمانبردار و شايستهات رساني، که مرا تواني نيست که از خود زياني رانم و براي خود سودي به دست آرَم. معبودا، منم بنده ناتوان گنهکار و برده توبهکنندهات. مرا در شمار کساني قرار مده که از آنان رخ برتافتهاي و از فريطِ غفلت، هرگز مشمول گذشت تو نگردند! معبودا، مرا به کمالِ گسستن[از خلق] و پيوستن به خودت رسان و ديده قلبمان را با فروغي که بدان تو را مشاهده کنند، روشن فرما تا ديده دل ما حجاب هاي نوراني را بر درَد و به کانِ عظمت و جلال رسد و جان هاي ما به مقام والاي قدس تو بپيوندد. معبودا، مرا در شمار کساني قرار ده که چون آنان را خواندي، پاسخت دادند و چون بدانان نگريستي، بر اثر تجلّي شکوه و جلالت، مدهوش شدند. پس تو با آن ها به نهان، راز گفتي و آنان به عيان، به طاعت تو پرداختند. معبودا، بر نيک گمانيام[به تو] زنگار نوميدي ننشانم که هرگز اميدم به بزرگواري زيباي تو گسسته نشود. معبودا، اگر خطاها مرا از نظر تو انداخته، به خاطر توکل و اعتماد شايستهام به تو، از من درگذر! معبودا، اگر گناهان، مرا از بلنداي الطاف شايانت به نشيبِ[حرمان] فرو کشد، ولي يقينم به کرمت هم چنان بيدار و آگاهم نگه داشته است. معبودا، اگر چه خواب غفلت مرا درربود و نگذاشت که آماده ديدارت شوم، ولي شناختي که به نعمت هايم دارم، مرا بيدار داشته است. معبودا، اگر کيفر بزرگت مرا به سوي آتش رانَد، ولي لطف فراوانت مرا به سوي بهشت خوانَد. معبودا، از تو خواهم و به درگاه تو نالم و به تو گرايم. و از تو خواهم که بر محمد و خاندان محمد درود فرستي و مرا در شمار کساني قرار دهي که هماره ياد تو کنند و پيمانت نگه دارند و از سپاست غفلت نورزند و فرمانت خوار نشمرند. معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا تو را شناسم و از جز تو رخ برتابم و از تو ترسم و فرمانت برم؛ اي دارنده شکوه و بزرگواري و درود و سلام فراوان خدا بر محمد فرستادهاش و خاندان پاکش باد. پي نوشتها: منبع: سايت آويني تبيان اردبيل
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعَائِي إِذَا دَعَوْتُكَ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِينا لَكَ مُتَضَرِّعا إِلَيْكَ رَاجِيا لِمَا لَدَيْكَ ثَوَابِي وَ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ تَخْبُرُ حَاجَتِي وَ تَعْرِفُ ضَمِيرِي وَ لا يَخْفَى عَلَيْكَ أَمْرُ مُنْقَلَبِي وَ مَثْوَايَ وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِي وَ أَتَفَوَّهَ بِهِ مِنْ طَلِبَتِي وَ أَرْجُوهُ لِعَاقِبَتِي وَ قَدْ جَرَتْ مَقَادِيرُكَ عَلَيَّ يَا سَيِّدِي فِيمَا يَكُونُ مِنِّي إِلَى آخِرِ عُمْرِي مِنْ سَرِيرَتِي وَ عَلانِيَتِي وَ بِيَدِكَ لا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضَرِّي إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقُنِي وَ إِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي إِلَهِي أَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ حُلُولِ سَخَطِكَ إِلَهِي إِنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ إِلَهِي كَأَنِّي بِنَفْسِي وَاقِفَةٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ فَقُلْتَ[فَفَعَلْتَ] مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِي بِعَفْوِكَ إِلَهِي إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَى مِنْكَ بِذَلِكَ وَ إِنْ كَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِي وَ لَمْ يُدْنِنِي[يَدْنُ] مِنْكَ عَمَلِي فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي إِلَهِي قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا إِلَهِي لَمْ يَزَلْ بِرُّكَ عَلَيَّ أَيَّامَ حَيَاتِي فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنِّي فِي مَمَاتِي إِلَهِي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِي بَعْدَ مَمَاتِي وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِي[تُولِنِي] إِلا الْجَمِيلَ فِي حَيَاتِي إِلَهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ عُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلَى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوبا فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى[إِلَهِي قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَيَ] إِذْ لَمْ تُظْهِرْهَا لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ فَلا تَفْضَحْنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ إِلَهِي جُودُكَ بَسَطَ أَمَلِي وَ عَفْوُكَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِي إِلَهِي فَسُرَّنِي بِلِقَائِكَ يَوْمَ تَقْضِي فِيهِ بَيْنَ عِبَادِكَ إِلَهِي اعْتِذَارِي إِلَيْكَ اعْتِذَارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرِي يَا أَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ الْمُسِيئُونَ إِلَهِي لا تَرُدَّ حَاجَتِي وَ لا تُخَيِّبْ طَمَعِي وَ لا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجَائِي وَ أَمَلِي إِلَهِي إِنْ كَانَ صَغُرَ فِي جَنْبِ طَاعَتِكَ عَمَلِي فَقَدْ كَبُرَ فِي جَنْبِ رَجَائِكَ أَمَلِي إِلَهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِي لَمْ تَهْدِنِي وَ لَوْ أَرَدْتَ فَضِيحَتِي لَمْ تُعَافِنِي إِلَهِي مَا أَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حَاجَةٍ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِهَا مِنْكَ إِلَهِي فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَدا أَبَدا دَائِما سَرْمَدا يَزِيدُ وَ لا يَبِيدُ كَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ اِلهى اِنْ كانَ صَغُرَ فى جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلى فَقَدْ كَبُرَ فى جَنْبِ رَجاَّئِكَ اَمَلى إِلَهِي كَيْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ بِالْخَيْبَةِ مَحْرُوما وَ قَدْ كَانَ حُسْنُ ظَنِّي بِجُودِكَ أَنْ تَقْلِبَنِي بِالنَّجَاةِ مَرْحُوما إِلَهِي وَ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ أَبْلَيْتُ شَبَابِي فِي سَكْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْكَ إِلَهِي فَلَمْ أَسْتَيْقِظْ أَيَّامَ اغْتِرَارِي بِكَ وَ رُكُونِي إِلَى سَبِيلِ سَخَطِكَ إِلَهِي وَ أَنَا عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْكَ مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ إِلَيْكَ إِلَهِي أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إِلَيْكَ مِمَّا كُنْتُ أُوَاجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيَائِي مِنْ نَظَرِكَ وَ أَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْكَ إِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِكَ إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ وَ كَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ فَشَكَرْتُكَ بِإِدْخَالِي فِي كَرَمِكَ وَ لِتَطْهِيرِ قَلْبِي مِنْ أَوْسَاخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ إِلَهِي انْظُرْ إِلَيَّ نَظَرَ مَنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطَاعَكَ يَا قَرِيبا لا يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ يَا جَوَادا لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجَا ثَوَابَهُ إِلَهِي هَبْ لِي قَلْبا يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَ لِسَانا يُرْفَعُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ وَ نَظَرا يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ إِلَهِي إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَيْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ غَيْرُ مَمْلُوكٍ[مَمْلُولٍ] إِلَهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِكَ يَا إِلَهِي فَلا تُخَيِّبْ ظَنِّي مِنْ رَحْمَتِكَ وَ لا تَحْجُبْنِي عَنْ رَأْفَتِكَ إِلَهِي أَقِمْنِي فِي أَهْلِ وَلايَتِكَ مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّيَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ إِلَهِي وَ أَلْهِمْنِي وَلَها بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِكَ وَ هِمَّتِي فِي رَوْحِ نَجَاحِ أَسْمَائِكَ وَ مَحَلِّ قُدْسِكَ إِلَهِي بِكَ عَلَيْكَ إِلا أَلْحَقْتَنِي بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِكَ وَ الْمَثْوَى الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِكَ فَإِنِّي لا أَقْدِرُ لِنَفْسِي دَفْعا وَ لا أَمْلِكُ لَهَا نَفْعا إِلَهِي أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوكُكَ الْمُنِيبُ[الْمَعِيبُ] فَلا تَجْعَلْنِي مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِكَ إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ إِلَهِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَنَاجَيْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَكَ جَهْرا إِلَهِي لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الْإِيَاسِ وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِي مِنْ جَمِيلِ كَرَمِكَ إِلَهِي إِنْ كَانَتِ الْخَطَايَا قَدْ أَسْقَطَتْنِي لَدَيْكَ فَاصْفَحْ عَنِّي بِحُسْنِ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ إِلَهِي إِنْ حَطَّتْنِي الذُّنُوبُ مِنْ مَكَارِمِ لُطْفِكَ فَقَدْ نَبَّهَنِي الْيَقِينُ إِلَى كَرَمِ عَطْفِكَ إِلَهِي إِنْ أَنَامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِكَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِكَ إِلَهِي إِنْ دَعَانِي إِلَى النَّارِ عَظِيمُ عِقَابِكَ فَقَدْ دَعَانِي إِلَى الْجَنَّةِ جَزِيلُ ثَوَابِكَ إِلَهِي فَلَكَ أَسْأَلُ وَ إِلَيْكَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ يُدِيمُ ذِكْرَكَ وَ لا يَنْقُضُ عَهْدَكَ وَ لا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ وَ لا يَسْتَخِفُّ بِأَمْرِكَ إِلَهِي وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفا وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفا وَ مِنْكَ خَائِفا مُرَاقِبا يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما كَثِيرا.
خداوندا، برمحمد و خاندان محمد درود فرست و آن دم که تو را خوانم، دعايم بشنو؛ و چون تو را ندا دهم ندايم بشنو؛ و آن گاه که با تو راز گويم، به من رخ بنماي که[از همه جهان و جهانيان] به سوي تو گريختهام و در پيشگاهت ايستادهام، نالان و زاران و بي برگ و نوا، و به پاداشي که نزد توست اميدوارم. و تو داني که در دل چه دارم و از نيازم آگهي و نهادم مي شناسي؛ و کار اين سراي و آن سرايم برتو پوشيده نيست. [و توداني] آن چه خواهم که به زبانم رانم و بنمايم و خواستهام گويم و آن چه براي سرانجام خويش بدان اميدوارم. سرورا، سرنوشتم به دست توست و هر آن چه تا واپسين دم حياتم، نهان و عيان از من سرزند، تو داني. و کاستي و فزود و سود و زيانم تنها به دست توست نه دگري. معبودا، اگر مرا از رزقت ناکام گرداني، کيست که روزي ام دهد؟ و اگر به خواريام کشاني، کيست که ياريام دهد؟ معبودا، از خشم تو و فرود آمدن کيفرت به تو پناه برم. معبودا، اگر من سزاوار رحمت تو نيستم، تو خود سزاواري که مرا از مهر و بخشش بي شمارت برخوردار کني.
1- صحيفه نور، ج 20، ص189.
2- همان، ج17، ص 265.
3- همان، ج19، ص 158.
-
چهارشنبه 23 تیر 1389
8:17 AM
نظرات(0)