روزگاري در همين شهر خودمان مردي بود كه همه به او مي گفتند علي بهانه گير. ر
-
جمعه 11 دی 1388
5:57 AM
نظرات(0)
J
خواست فرياد بزند ،نزد چون همه در خواب بودند .
J
چون رئيس خود راخدمتگزار مي دانست ،خدمتگزار هم ادعاي رياست مي كرد .
J
از زماني كه درست نگاه مي كند همه چيز را نادرست مي بيند.
J
چون حس لامسه فوق العاده اي داشت براي آزمايش پوستش را كندند.
J
در مهتاب به نور خورشيد فكر مي كرد تا فكرش نوراني تر شود.
J
از نقاشي پرسيدند :چه مي كشي ؟ گفت: فقط سيگار
J
پس از بركناري از مقام رياست به مطالعه بخشنامه هاي صادره اش پرداخت.
J
براي استفاده از فكر بلند ديگران هميشه نردباني همراه خود داشت .
J
كسي يك ساعت غر ميزد كه اهل غر زدن نيست .
J
دريا بزرگترين آينه اي است كه خورشيد هرروز خودرادرآن مي بيند.
J
هردشمني خطرناك است ، اما هر دوستي خوب نيست .
J
آنكه با همه دوست است با هيچكس دوست نيست .
J
دانا سخن حق را مي شنود وداناتر كسي است كه آنرا به كار مي بندد.
J
هركس به اندازه اي كه بزرگ است مي تواند كوچك باشد .
J
تقاضاي المثني كرد، چون خودش را گم كرده بود .
J
بس كه گوشش تيز بود حرفها را بريده بريده مي شنيد .
J
افكار بعضي انسانها رابايد كنسرو كرد چون ممكن است فاسد شوند.
J
يك سرمايه دار بر دريچه قلبش نوشته بود :توقف بيجا مانع كسب است.
-
جمعه 11 دی 1388
5:05 AM
نظرات(0)
-
جمعه 11 دی 1388
5:00 AM
نظرات(0)