(عصر حكومت عبدالملك بن مروان (75 - 95 ه ق )بود. او حجاج بن يوسف ثقفى را كه خونخوارترين و بى رحمترين عنصر پليد بود، استاندار عراق (كوفه و بصره ) كرد. حجاج بيست سال حكومت نمود و تا توانست ظلم كرد.) در اين عصر، روزى زاهد فقيرى كه دعايش به اجابت مى رسيد، وارد بغداد گرديد. (بغداد در آن عصر، روستايى بيش نبود). حجاج او را طلبيد و به او گفت : ((براى من دعاى خير كن .))
برتر بودن مرگ ظالم بر زندگى او
زاهد فقير گفت : ((خدايا! جان حجاج را بگير. ))
حجاج : تو را به خدا چه دعايى است كه براى من نمودى ؟))
زاهد فقير: ((اين دعا هم براى تو و هم براى تو و هم براى همه مسلمانان ، دعاى خير است . ))
اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار؟
به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارى
-
پنج شنبه 5 آذر 1388
11:12 AM
نظرات(0)
پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم .))
آنكس كه مصيبت ديد، قدر عافيت را مى داند
شاه گفت : اگر چنين كنى نهايت لطف را به من نموده اى . حكيم گفت : فرمان بده نوكر را به دريا بيندازند. شاه چنين فرمانى را صادر كرد. او را به دريا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دريا فرياد مى زد مرا كمك كنيد! مرا نجات دهيد! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشيدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و ديگر چيزى نگفت .
شاه از اين دستور حكيم تعجب كرد و از او پرسيد: ((حكمت اين كار چه بود كه موجب آرامش غلام گرديد؟ ))
حكيم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشيده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنين قدر عافيت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصيبت گردد.))
اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند
معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
فرق است ميان آنكه يارش در بر
با آنكه دو چشم انتظارش بر در
-
پنج شنبه 5 آذر 1388
11:09 AM
نظرات(0)
حكايتي از گلستان سعدي
پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى كرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز كرده ، و آنچنان به آنان ستم نموده كه آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از كشورشان به جاى ديگر هجرت مى كردند، و و غربت را بر حضور در كشور خود ترجيح دادند. همين موضوع موجب شد كه از جمعيت بسيار كاسته شد و محصولات كشاورزى كم شد و به دنبال آن ماليات دولتى اندك ، و اقتصاد كشور فلج ، و خزانه مملكت خالى گرديد.
گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش
لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش در مجلس شاه ، (چند نفر از خيرخواهان ) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند، كه در آن آمده بود:
كه سلطان به لشكر كند سرورى شاه گفت : چه چيز باعث گرد آمدن مردم است ؟ شاه از نصيحت وزير خشمگين و ناراحت شد، و او را زندانى كرد. طولى نكشيد پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده كرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شه جنگيدند، مردم كه دل پرى از شاه داشتند، به كمك پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقويت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون كرده و خود به جاى او نشستند، آرى :
راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم
ضعف دولت او موجب جراءت دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصميم گرفت به كشور حمله كند و با زور وارد مملكت شود:
هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
((تاج و تخت ضحاك پادشاه بيدادگر (با قيام كاوه آهنگر) به دست فريدون واژگون شد. )) (تو نيز اگر همانند ضحاك باشى ، نابود مى شوى .)
وزير شاه از شاه پرسيد: آيا مى دانى كه فريدون با اينكه مال و حشم نداشت ، چگونه اختياردار كشور گرديد؟
شاه گفت : چنانكه (از شاهنامه ) شنيدى ، جمعيتى متعصب دور او را گرفتند، و او زا تقويت كرده و در نتيجه او به پادشاهى رسيد.
وزير گفت : اى شاه ! اكنون كه گرد آمدن جمعيت ، موجب پادشاهى است ، چرا مردم را پريشان مى كنى ؟ مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى ؟
همان به كه لشكر به جان پرورى
وزير گفت : دو چيز؛ 1- كرم و بخشش ، تا به گرد او آيند. 2- رحمت و محبت ، تا مردم در پناه او ايمن كردند، ولى تو هيچ يك از اين دو خصلت را ندارى :
نكند جور پيشه سلطانى
كه نيايد ز گرگ چوپانى
پادشاهى كه طرح ظلم افكند
پاى ديوار ملك خويش بكند
پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است
با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين
زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است
-
پنج شنبه 5 آذر 1388
10:56 AM
نظرات(0)