آدم عاقل روزی ملا الاغش را برد بازار تا بفروشد . به دلالی گفت : اگر بتوانی این الاغ چموش را برایم بفروشی ، انعام خوبی به تو میدهم . دلال افسار الاغ را گرفت ، رفت وسط بازار و شروع کرد به تعریف کردن از الاغ . این قدر از چالاکی ، نجابت و سلامت الاغ تعریف کرد که ملا پشیمان شد و با خودش گفت : مگر هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست می دهد . سریع افسار الاغ را از دست دلال بیرون کشید و خوشحال به سمت خانه به راه افتاد . بهشت یا جهنم روزی ملایی بر بالای منبر رفت و از خوبی بهشت و بدی جهنم برای مردم سخنرانی کرد . در آخر صحبتهایش گفت چه کسی دوست دارد به بهشت برود ؟!!!! همه مردم به غیر از ملا دستشان را بالا بردند . ملای موعظه گر پرسید : حالا چه کسی قصد دارد به جهنم برود . این دفعه هیچ کس دستش را بالا نبرد . ملا رو کرد به ملا نصرالدین و گفت : جناب ملا ! تو نه دوست داری به بهشت بروی نه به جهنم ، پس عاقبت می خواهی کجا باشی ؟ ملانصرالدین جواب داد : همین جا برای من بسیار خوب است . خدا را شکر از جا ومکانم راضی هستم . خر طلبکار دوستان ملا که خرش را به اندازه خودش می شناختند ، متوجه شدند که روز به روز ضعیف تر می شود . روزی به ملا گفتند : ملا ، مگر به خرت غذا نمیدهی که اینقدر ضعیف شده ؟ ملا گفت : چرا ، شبی دو من جو از من جیره می گیرد. دوستانش گفتند : پس چرا اینقدر لاغر شده ؟ ملا نصرالدین گفت : هی بسوزه پدر نداری . بیچاره خرم جیره یک ماهش را از من طلبکار است.
-
شنبه 2 آبان 1388
6:40 AM
نظرات(0)
دو فرشته ، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی که فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کاری کرده، او پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند."شب بعد، این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند.بعد از خوردن غذایی مختصر، زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید:" چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد." فرشته پیر پاسخ داد:"وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات، خیلی دیر به این نکته پی می بریم.
-
شنبه 2 آبان 1388
6:16 AM
نظرات(0)
«يَا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ(3); اى رسول! آنچه كه از سوى خدا به تو فرستاده شده، به مردم ابلاغ كن. و اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را تكميل نكرده اى، خداوند تو را از آسيب مردم حفظ مى كند!»
لحن آيه حاكى از آن است كه خداوند انجام امر خطيرى رابر عهده پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذارده است كه هم سنگ رسالت، و موجب يأس دشمنان اسلام بوده است، چه امر خطيرى بالاتر از اين كه در برابر ديدگان بيش از صدهزار نفر، على(عليه السلام) را به مقام خلافت و وصايت و جانشينى نصب كند؟!
از اين نظر، دستور توقّف صادر شد. كسانى كه جلو كاروان بودند، از حركت باز ايستادند، و آنها كه دنبال كاروان بودند، به آنها پيوستند. وقت ظهر و هوا به شدّت گرم بود، تا آنجا كه گروهى از مردم قسمتى از رداى خود را بر سر، و قسمتى را زير پا مى افكندند. براى پيامبر سايبانى، به وسيله چادرى كه روى درخت افكنده بودند، تشكيل شد، آن حضرت بر روى نقطه بلندى كه از جهاز شتر ترتيب داده شده بود، قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه اى ايرد كرد كه عصاره اش اين بود:
برای خواندن ادامه داستان بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید
خطبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در غدير خم
«حمد و ثنا مخصوص خداست. از او يارى مى طلبيم و به او ايمان داريم و بر او توكّل مى كنيم. از بدى ها و اعمال ناشايست خود به او پناه مى بريم. خدايى كه جز او هادى و راهنمايى نيست. و هركس را كه هدايت نمود، گمراه كننده اى براى او نخواهد بود. گواهى مى دهم كه جز او معبودى نيست، و محمّد بنده و پيامبر او است.
هان اى مردم! نزديك است من دعوت حق را لبيك بگويم و از ميان شما بروم. من مسؤولم و شما نيز مسؤول هستيد!»
سپس فرمود:
«درباره من چه فكر مى كنيد!؟...» (آيا من وظيفه خود را در برابر شما انجام دادم؟)
در اين موقع صداى جمعيت به تصديق خدمات پيامبر(صلى الله عليه وآله)بلند شد و گفتند:
«ما گواهى مى دهيم تو رسالت خود را انجام دادى، و كوشش نمودى، خدا تو را پاداش نيك دهد».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«آيا گواهى مى دهيد كه معبود جهان يكى است، و محمّد بنده خدا و پيامبر او مى باشد; و در بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر جاى ترديد نيست؟»
همگى گفتند:
«آرى صحيح است، گواهى مى دهيم!»
سپس فرمود:
«مردم! من دو چيز نفيس و گرانمايه در ميان شما مى گذارم، ببينم بعد از من چگونه با اين دو يادگار من رفتار مى نماييد؟!»
در اين وقت يك نفر برخاست و با صداى بلند گفت:
«منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«يكى كتاب خداست كه يك طرف آن در دست قدرت خداوند، و طرف ديگر آن در دست شما است، و ديگرى عترت و اهل بيت من است; خداوند به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد!»
«هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد، و در عمل به فرمان هر دو، كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد!»
در اين لحظه، دست على(عليه السلام) را گرفت و آن قدر بالا برد كه سفيدى زير بغل هر دو براى مردم نمايان گشت، و او را به همه مردم معرفى نمود.
سپس فرمود:
«سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست؟»
همگى گفتند:
«خدا و پيامبر او داناترند!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
«خدا مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم، و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم! هان اى مردم! «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ(4) اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَاحِبَّ مَنْ أحِبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ; هر كس من سرپرست و مولاى او هستم على مولاى او است. خداوندا! كسانى كه على را دوست دارند، دوست بدار; و كسانى كه او را دشمن بدارند دشمن دار. خدايا! آنها كه على را يارى كنند يارى كن، و آنها كه دست از يارى او بردارند آنها را از يارى خود محروم ساز، و حق را بر محور وجود او بگردان!»
کلمات کلیدی
داستان معرفی حضرت علی (ع) به جانشینی پیامبر (ص)
قصه عید غدیر خم
انشا در باره عید غدیر خم
-
سه شنبه 2 تیر 1388
7:51 AM
نظرات(0)