مردم، كه سال ها سال فقط رعيت به حساب آمده بودند، حالا پيش روي خود كسي را مي ديدند كه در بالا نمي نشست و فقط دستور نمي داد و اطاعت نمي خواست، امّا آن قدر بود كه، بي گفت و گو، ملّتي را براي مرگ بسيج كند. رهبران ملّت ساز، كه به تحقّق آرمان هاي انقلابي خود مي انديشيده اند، با احساس ها و عاطفه ها و وابستگي هاي نژادي مردم خود سخن مي گفته اند، اما مردم به جان فريفته امام مي شدند؛ چرا كه او با روح مردم سخن مي گفت، با تمامت وجود آنها و با خويشتن آنها.
امام خميني، همان آقا ، آيت اللّه العظمي ، امام ، رهبر مذهبي ايران و فقيه و فيلسوف و عارف و شاعر بود، و نه هيچ يك از اين ها به تنهايي. سياست ورزي او نيز آميزه اي از همين چيزهاست كه رهبران معاصر ما آنها را دارند و ندارند. اگرچه سياست، حرفه امام نبود، اما او سياستمداري حرفه اي بود مانند تمام سياست پيشگان، با اين فرق انكارنشدني كه گفتمان سياسي او نه به حزب متبوعش وابستگي داشت كه يكي از دو اقتصاد يا سياست را سرلوحه كار قرار دهد، و نه در غوغاي بي برنامگي، خود را به بحران هاي پيش رو مي سپرد و به جاي پاسخ ، سخنراني مي كرد. او فقه، سياست، عرفان، مذهب و مهرباني و صلابت و كوبندگي و نرمش و فرمان و تسامح را به سان منش و روش و هدف و وسيله اي براي فراگفتمان تجربه نشده خود به كار مي گرفت.
كدام اهل سياست وقتي براي سياست پيشه ديگر پيام مي فرستد، براي او از ماوراء طبيعت مي گويده كدام اهل سياست در نامه وداعش، از مردم به خاطر قصور و تقصير در انجام وظيفه عذر مي خواهده در مرگ كدام اهل سياست ميليون هاميليون به تشييع تن او مي آيند و صميمانه مي گرينده ... سياستمدارانِ سياست پيشه وقتي خود را در پايان راه مي بينند، اگرچه از ديروز خود احساس افتخار مي كنند، اما از فردا بيمناكند و آن بحران ها و پريشاني ها را تا دم مرگ نيز با خود دارند، اما سياستمدار ما با اطمينان به فردا مي نگرد؛ با قلب شاد، دل آرام و ضمير اميدوار.