زنگ تفریح، هم زنگ تفریح های قدیم. وسط های کلاس که می شد گوشها را تیز می کردیم و گوش به زنگ صدای زنگ بودیم. یک بار وسط کلاس، اشتباهی زنگ خورد، بچه ها مثل فشنگی که از تفنگ در کرده باشند از کلاس بیرون پریدند. و در یک چشم بهم زدن کلاس مثل سر بی موی دبیر تاریخ جغرافی مان خالی شد. بچهها اين فرصت طلايی را كه به ندرت اتفاق میافتد، حاضر نبودند از دست بدهند. اما شيرينی اين اتفاق هنوز بيخ دندانمان درست مزه نكرده بود كه سر کلهی دو ناظم مدرسه با تركههای يك متر و نيمشان، پیدا شد تا ما را به زبان خوش!! به سمت کلاسها هدایت کنند. ولی نه توپ و تشر ناظمها راه به جایی می برد و نه ترکههای بلند یک متر و نیمیشان دانش آموزی را به کلاس درس هدايت میكرد. بچهها در غیب شدن دست اجنه را از پشت بسته بودند. یکی از دانش آموزان مانند گربه از درخت چنار گوشه حیاط مدرسه بالا رفته و مثل کلاغ روی یکی از شاخه های آن نشسته بود.