J
      
      
      
      
        
         چون به كوهنوردي خيلي علاقه داشت ،هميشه از كاه كوه مي ساخت . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         وقتي دلش آب شد آنرا سركشيد . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         براي اينكه عرقش خشك شود آنرا زير آفتاب مي گذاشت . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         وقتي آهن زنگ زد همه از خواب پريدند . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         در زمستان از دندان كرسي اش بيشتر استفاده مي كرد . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         با آنكه فصل ميوه بود هنوز عقلش نرسيده بود . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         چون ديوارش از همه كوتاهتر بود هميشه دزد به خانه اش مي زد . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         چون معلم رياضي بود همه حرفهايش از روي حساب بود . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         وقتي حرفهايش گل كرد پروانه ها روي آن نشستند . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         چپقش را آنقدر چاق كرد كه تركيد . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         آنقدر بخشنده بود كه عقلش را هم بخشيد . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         براي اينكه رنگش نپرد آنرا در قفس گذاشت . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         از وقتي خواب از سرش پريد دنبال آن مي گشت . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         وقتي شكمش سير شد آنرا ترشي انداخت . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         چون سرش بي كلاه مانده بود يك كلاه خريد . 
      
         
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         چون سايه اش خيلي سنگين بود آنرا هيچ جا نمي برد . 
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         وقتي دلش سوخت روي آن آب ريخت . 
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         چون دلش دريايي بود در آن شنا مي كرد . 
      
      
      
        
        
        J
      
      
      
      
        
         وقتي دست وپايش را گم كرد به كلانتري خبر داد .
 
موضوعات اصلي
	  
 
	


 
