فلسفه تربيتي دين مقدس اسلام
رضايت خداوند را بالاترين رضايت ها تلقي مي کند. اطاعت از دستورهاي او را بر خود واجب مي داند و نافرماني از او را گناه مي شمارد. به پيامبران الهي اعتقاد دارد و اطاعت از ايشان را اطاعت از خداوند مي داند. به معاد يا روز قيامت اعتقاد دارد که روز حسابرسي مسلمانان در طول زندگي شان است.
در مقاله زير با توجه به مباني اصلي اعتقاد اسلامي تعليم و تربيت در اين دين مقدس بررسي شده است.
1- برقراري رابطه مستقيم بين انسان و خداوند
اسلام امکان و لزوم رابطه مستقيم و بي واسطه بين خدا و انسان را نخستين شعار خود قرار داد و گفت: رستگاري بشر فقط در اين است که يک خدا را بپذيرد و هم او را بپرستد و از پرستش غير او، هر کس و در هر مقامي باشد، به کلي بپرهيزد و به اين ترتيب عبارت کوتاه قولو الاله الاالله تفلحوا نشانه بعد اول اسلام يعني توحيد و بيان و اعتقاد به آن ، نخستين گام تسليم در برابر خدا يا اسلام شد و نيز فرمود: «ما از رگ گردن به بشر نزديک تريم.» (آيه 16 سوره ق) و در جاي ديگر فرمود: «اي پيغمبر وقتي مردم درباره رابطه من با خودشان مي پرسند، به ايشان بگو که من از هر کس به ايشان نزديک ترم و دعوت آنان را اجابت مي کنم به شرط اين که از من اطاعت کنند و به من ايمان آورند.» (آيه 181 سوره بقره) به اين ترتيب ، خداوند لزوم وجود هر گونه رابطه يا واسطه بين خود و مردم را نفي کرد و ايشان را از تبعيت از همنوع بشدت منع کرد. اين اولين سنگي بود که دين اسلام در بناي کاخ آزادي معقول و صحيح انسانيت به کار برد و سياست ارتباطي خدا و بشر را روشن کرد و به اين ترتيب ، مسير و جهت مشخص براي مسلمانان تعيين کرد و او را از تعظيم بر غير خدا بازداشت و شخصيت او را محفوظ و معتبر نگاه داشت.
(المعارف فريد و جدي ، 1380)
2- برقراري مساوات عمومي
مراجعه به فرهنگ هاي پيش از اسلام ، بوضوح نشان مي دهد که مردم به گروههاي کشيشان يا روحانيان (رجال دين)، حاکمان و لشگريان و طبقه عامه تقسيم مي شدند و قدرت به ترتيب به دست گروه اول و سپس گروه دوم بود و طبقه عامه کاملا زير سلطه 2 گروه بالاتر قرار داشتند و گروه مردان دين ، نيرومندترين و مسلطترين گروهها بود.اين دو گروه پيوسته مي کوشيدند حاصل دسترنج مردم (طبقه عام) را از دستشان درآورند و براي تسکين شهوات و افزايش لذتهاي خويش ، مورد استفاده قرار دهند (استعمار و استثمار)، در اين هنگام آخرين پيامبر اسلام ظهور کرد و اعلام داشت همه افراد بشر با هم برابرند و همگان فرزندان آدم و حوا هستند، سفيد را بر سياه و عرب را بر عجم ، هيچ گونه رجحان و مزيتي نيست و تنها تقوا و پاکدامني است که بعضي را بر بعضي ديگر ممتاز مي نمايد و خداوند در ارزشيابي خود از انسان فقط به همين معيار توجه دارد. چنان که مي فرمايد: «اي مردم ما شما را از يک مرد و از يک زن آفريديم و شما را به گروهها و قبيله ها تقسيم کرديم تا يکديگر را بشناسيد، گرامي ترين فرد شما پيش خدا، پرهيزگارترين شماست ؛ «يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم.» (آيه 13 سوره حجرات) اسلام با بيان اين اصل برابري ، به سلطه روحي طبقات دوگانه مذکور بر عامه مردم پايان داد و اعمال نيک و فضايل حقيقي را تنها وجه امتياز بين مردم تلقي کرد. مطالعه سرگذشت خلفاي راشدين اسلام بويژه اميرالمومنين علي بن ابي طالب (ع) تحقق اصل برابري را به وضوح نشان مي دهد.
اي کاش مردم ما، بخصوص گروه به اصطلاح روشنفکر و تحصيلکرده ، به تاريخ اسلام مراجعه مي کردند يا حداقل نامه علي ع را به مالک اشتر و کلمات قصار او را همانند نوشته هاي متفکران غرب مطالعه مي کردند.
3- برقراري اصول دموکراسي
چنان که در اصل دوم ديديم ، گروهي از مردم خود را برترين تلقي مي کردند و مردم را به اطاعت کورکورانه از هيات حاکم ، موظف مي پنداشتند به طوري که مردم هيچ گونه حق اظهارنظر درباره تصميم ها و اعمال هيات حاکم براي خودشان قائل نبودند گويي همچون گوسفندان بي اختيار در دست چوپان مقتدر مجبورند به اراده وي حرکت کنند و فقط در جهت و مسير موردنظر او گام بردارند.وقتي اسلام آمد اين نظام استبدادي و استثماري و ستمکاري را به کلي دگرگون ساخت و توحيد و ضرورت توجه به ارزش انساني را شعار خود قرار داد. اسلام براي هر فرد حق نظارت و مراقبت در اعمال حکومت و اظهارنظر درباره شوون و امور عامه قائل شد و فرمود:
«امور مسلمانان به مشورت ميان خودشان انجام مي گيرد؛ «و امرهم شوري بينهم » (آيه 36 سوره شوري)، «اي پيغمبر در تصميم گيري هاي خود با مومنان مشورت کن »؛ «وشماورهم في الامر.» (آيه 154 ، سوره آل عمران)
همچنين براي تحقق اصل دموکراسي ، عمل امر به معروف و نهي از منکر را ازجمله فرايض مسلمانان قرار داد بدون اين که توجهي به طبقه و مقامش داشته باشد. حتي خداوند علل بدبختي و انحطاط و انقراض ملتهاي گذشته را نتيجه ترک امر به معروف و نهي از منکر مي داند و مي فرمايد: «گذشتگان که دچار انقراض شدند به اين سبب بود که همديگر را از ارتکاب اعمال زشت بازنمي داشتند، چه عمل بدي را مرتکب مي شدند.» (آيه 79 سوره مائده)
اگر ما مسلمانان اين بزرگترين و اساسي ترين وظيفه اسلامي را انجام مي داديم و بي قيدي و بي تفاوتي اجتماعي را کنار مي گذاشتيم ، يقينا به چنين وضع و حالت تاسف آوري نيز گرفتار نمي شديم.
خلاصه دين اسلام با اين اصل انساني خود به افراد بشر آموخت که هر مسلمان حق دخالت در اداره شوون و امور عمومي دارد و هيچ فردي در ساختمان و نظام اجتماعي بي نقش نيست و نمي تواند خود را از شرکت فعال در آن معاف کند و هرگز نبايد به صورت ابزار کار و آلت دست حاکمان درآيد چون او نيز انسان است و داراي حق برخورداري از همه حقوق انساني. (سروش ، 1370)
4- مسووليت فردي همگان
پيش از ظهور اسلام ، مردم معتقد بودند عالم روحاني تحت اراده و اختيار روسا و پيشوايان ديني است و مالک بهشت و دوزخ آنانند و رضايت خاطر ايشان مايه سعادت است! به همين سبب ، مردم تلاش مي کردند به هر وسيله اي (بذل مال و جان يا اطاعت کورکورانه) به اين پيشوايان تقرب پيدا کنند و آنان را از خود راضي نگه دارند و در نتيجه به بهشت راه يابند و از عذاب دوزخ به دور و در امان باشند.
اما دين اسلام مقرر داشت هر کس مسوول اعمال خويش است و خوشبختي و بدبختي به اعمال و کردار هر شخص بستگي دارد و قرابت و شفاعت بزرگان و روساي ديني ، انسان را از مسووليت فردي مبرا نمي کند. چنان که خداوند مي فرمايد: «هر کس در گرو عمل خويش است ؛ کل نفس بما کسبت رهينه.» (آيه 38 سوره المدثر)
همچنين در نظام اسلامي هيچ عملي اعم از خوب و بد، هرچند هم بسيار جزيي باشد، فراموش نمي شود و شخص عامل ، پاداش و کيفر آن را دريافت مي کند چنان که مي فرمايد: «هر کس ذره اي عمل نيک و عمل زشت انجام دهد، نتيجه اش را مي بيند؛ «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره.» (آيه هاي 7 و 8 سوره زلزال)
اسلام به دوگونه ارزش توجه دارد از يک سو توصيه مي کند مسلمانان از يافته هاي علوم مختلف براي بهبود وضع زندگي خود استفاده کنند و در مدرسه ، مطالبي به دانش آموزان و دانشجويان آموخته شود که عملا در حال يا آينده ، مورد استفاده ايشان قرار بگيرند.از سوي ديگر، تحصيل علم براي علم را هم تشويق مي کند زيرا انسان طبعا دوستدار افزايش معرفت و علم خويش است.
به اين ترتيب ، ملاحظه مي کنيم که اسلام به تربيت همه جانبه فرد معتقد است يعني فردي که دست ، قلب و مغز او با هم تربيت شوند. به بيان ديگر هم کار و هنر بداند (دست) هم از تعادل عاطفي برخوردار باشد (قلب ) و بتواند درست و منطقي بينديشد و داوري کند (مغز)
با اين اصل ، دين مقدس اسلام سلطه روسا و بزرگان را به کلي از بين برد و مردم را از ستم و زور آنها آزاد ساخت و سبب شد که افراد اعتماد به نفس پيدا کنند، به خود متکي باشند و معتقد شوند که هر فرد استعدادهاي طبيعي لازم براي تامين سعادت خود در هر دو گيتي را دارد. (اشعاري نژاد، 1383)
1- تربيت اخلاقي
از ديدگاه فلسفه آموزش و پرورش جديد، اخلاق تجليگاه چگونگي روابط ميان مردم است زيرا نقش اساسي آن در جامعه ، تعيين حدود «حق و وظيفه» افراد نسبت به همديگر و ارزشيابي چگونگي رعايت و اجراي آنهاست.
طبق نظر اسلام ، زندگي اجتماعي سالم ، اخلاق يا کردار اخلاقي سودمند را محور اساسي خود مي داند و اخلاق مطلوب را بايد در کردارهاي عيني ملاحظه کرد نه فقط در کتابها، کتاب تنها مي تواند شخص را با معاني و مفاهيم اخلاقي آشنا کند.
2- توجه به دين و دنيا با هم
اسلام با توجه به آنچه در اصول گفتيم ، هدف تربيت را به تربيت ديني يا اخلاقي محدود نمي کند همان طور که فقط تربيت مادي يا دنيوي را کافي نمي داند بلکه آن دو را غيرقابل تفکيک دانسته است زيرا خود انسان داراي دو جنبه متفاوت اخلاق و بدن نيست. به همين نسبت ، پيغمبر اسلام مردم را به تلاش و کوشش براي دين و دنيايشان با هم توصيه مي کند و مي فرمايد: «براي دنياي خود آن چنان بپرداز که گويي هميشه زنده اي و براي آخرتت آنچنان توجه نما که گويي فردا خواهي مرد.»
3- توجه به جنبه هاي انتفاعي
تربيت اسلامي مي کوشد فرد را با همه مهارت هاي لازم براي زندگي مجهز گرداند و براي تامين اين منظور، افزايش و گسترش شناخت هاي علمي را براي مسلمانان ضروري مي داند چنان که اسلام هميشه مروج کوششهاي علمي بوده است و دانشمندان متعددي در جهان اسلام پيدا شده اند که فرهنگ و تمدن معاصر بشر تا حدي مديون تلاشهاي ايشان است.