نقش دين در بحران ها
انسان مدرن ، در طي سده هاي اخير ، گام هايي سريع و عجولانه در مسير دين زاديي و انساني كردن تمام ابعاد خدايي وجود خويش و تقدس زدايي از امور مقدس برداشت و نعره مستانه استغنا از دين ورزي و خداباوري را در جهان طنين انداز كرد و گستاخانه پايان عصر دين و معنويت ديني را اعلام نمود . اما اينك ( در استانه قرن بيست و يكم ) نوبت آن فرارسيده كه از خواب سنگين غفلت ، كه براي چند سده او را در بر گرفته ، بيدار شود و آب را از سراب باز شناسد و بيش از اين در هلاكت خويش نكوشد و در كوره راه ضلالت مركب نراند و روزنه اي به سوي نور بگشايد و در كنار چشم سر ، چشم دل نيز باز كند .
بر اساس آموزه هاي ديني ، راه هاي شناخت و معرفت اندوزي بشر به حس و تجربه محدود نمي شود . بلكه وحي و عقل ( به ويژه عقل كلي كه قادر به درك امور فراتجربي است ) نيز منابع مكمل شناخت انساني اند كه با اتكا بر آن ها ، آدمي مي تواند به مجموعه اي كامل تر و منسجم تر از حقايق معرفت پيدا كند . اديان وحياني با ارائه حقايق خطانا پذيري درباره خدا ، جهان و انسان نقطه اتكاي معرفتي استواري در اختيار انسان مي نهند و افق نگرش جامع تري به او مي بخشد بسياري از حقايق – في المثل درباره امور ماوراي طبيعي يا حقايقي درباره گذشته و آينده جهان – چنان اند كه هيچ گاه به كمند تجربه حسي در نمي آيند و نياز بشر به دانستن آن ها ، تنها از طريق وحي برآورده مي شود . در نظام فكري انسان دين باور ، دين و عقل پيوندي مبارك و ثمر بخش مي يابند ، عقل به تحكيم مباني نظري باورهاي ديني همت مي گمارد و دين با گشودن مرزهاي فراعقلي ، محدوديت هاي عقل نظري را يادآور مي شود و زمينه صعود انسان را به افق هاي بالاتر مهيا مي سازد . مشاهدات قلبي و تجربيات شهودي ( غير حسي ) حقايقي متعالي ، كه در اشكال گوناگون و در پي ارتباط عميق انسان با معنويت ديني حاصل مي شود . مباني شهودي و ايماني استواري براي باورهاي او فراهم مي آورد و او را از ورطه شكاكيت مطلق و سرگشتي معرفتي رها مي كند .
دين همواره پشتوانه محكمي براي اخلاق بوده است و بخش قابل توجهي از آموزه هيا ديني تعاليم اخلاقي اند . پيوند دين و اخلاق چندان عميق است كه گروهي اساسا دين را همان اخلاق مي دانند . بنيان اخلاق ديني را نه در قرار دادهاي اجتماعي و نه در سودگروي يا لذت گرايي مي توان بازجست ، دين با ترسيم درست رابطه انسان با آفريدگار و با كمال و سعادت حقيقي خويش ، شالوده اي متعالي براي بايدها و نبايد هاي اخلاقي پي مي ريزد . البته ، نقش دين در ساحت اخلاق ، به غرضه آموزه هاي اخلاقي كه مبتني بر مباني متعالي سازگار با حقيقت وجود انسان باشد خلاصه نمي شود آموزه علم مطلق خداوند و نظارت مداوم و خلل ناپذير او بر ساحت انديشه و كردار آدمي ؤ قوي ترين و پايدارترين ضمانت اجرايي را براي قوانين اخلاقي ، چه در بعد اجتماعي ، فراهم مي آورد .
بي ترديد بخشي از مباني نظري بحران هاي رواني معاصر ، در نگرش واژگونه به ماهيت انسان ، استعداد ها و قابليت هاي او و نيز غايت هستي اش بر مي گردد . در ديدگاه تجدد گرا ، انسان موجودي است كه هم چون ساير حيوانات ، از دل طبيعت برخاسته و بر اثر تحولات زيست شناختي به مرحله كنوني رسيده و تنها غايت متصور براي او ، پيشرفت در طريق ماديت و تسلط بيش تر بر جهان طبيعت است . اما نگرش ديني به انسان ، نگرشي كاملا متفاوت است و دين تصوير ديگري از آغاز و انجام انسان ارائه مي كند . انسان مخلوق برگزيده و ويژه خداوند ، با ظرفيتي غير متناهي است و هدف نهايي آفرينش او پيشرفت در طريق معنويت و تقرب به درگاه احديت است . بديهي است چنين نگرشي مي تواند برخورد كاملا متفاوتي را با عوامل بحران زا اعم از بحران هاي روحي و رواني بيافريند . براي مثال ، برپايه اين نگرش ، انسان قادر است دشوارترين ناملايمات زندگي را تحمل كند ، چرا كه آنها را مقدمه اي براي نزديك شدن به غايت وجودي خويش مي بيند . چنين انساني در همان حال كه با سختي ها مبارزه مي كند ، و سعي خود را براي رسيدن به هدف مطلوب به كار مي گيرد ، در عمق جان خويش از سرانجام كار – هر چه كه باشد - احساس خرسندي و رضايت دارد ، زيرا آن را جزئي از تقدير الهي به شمار مي آورد .
بحران فناوري ، نه از ذات كه از لجام گسيختگي آن سرچشمه مي گيرد . اين كه انسان بر ساخت ماشين و بهره وري از آن توانا باشد . ذاتا نوعي كمال و ارزش به شمار مي آيد . ام آن چه افت زاست ساختن هر چيز ممكن و بهره وري به هر طريق ممكن ، بدون وجود حد و مرز است همان گونه كه اشاره كرديم . كارنامه انسان متجدد – كه خود را به خويشتن وانهاده است – نشان مي دهد كه حرصي لجام گسيخته و ولعي پايان ناپذير در ساخت و استفاده از ماشين دارد به گونه اي كه قرار دادهاي انساني و تعهدهاي سياسي قادر بر محدود ساختن آن نيست و از اين رو ، نياز به عامل محدود كننده ديگري است .