سعيد
  • اردیبهشت 1390
  • فروردین 1389
  • اردیبهشت 1389
  • خرداد 1389
  • تیر 1389
  • مرداد 1389
  • شهریور 1389
  • مهر 1389
  • آبان 1389
  • آذر 1389
  • دی 1389
  • بهمن 1389
  • اسفند 1389
  • فروردین 1388
  • خرداد 1388
  • تیر 1388
  • شهریور 1388
  • مهر 1388
  • آبان 1388
  • آذر 1388
  • دی 1388
  • بهمن 1388
  • اسفند 1388
  • <-BlogTitle->
    کل بازديد ها : 1799925
    تعداد کل پست ها : 3775
    تعداد کل نظرات : 173
    بروز رساني : چهارشنبه 24 مرداد 1397 
    ايجاد شده در : دوشنبه 6 مهر 1388 

    اين قالب توسط sama طراحي و توسط sama ترجمه شده
    Check PageRank

    دوازدهم ديماه در دفاع مقدس:

      نخستين گردهمايي معاونين جنگ وزارتخانه ها ، بمباران تأسيسات راديويي عراق توسط ايران و تبادل آتش در مريوان و حاج عمران از مهمترين وقايع دوازده دي در طول دوران دفاع مقدس است . . . 


    جملات کوتاه و خواندني:

      کارهائي را که در گذشته کرده ايم ما را مانند سايه تعقيب مي کنند و نسبت به جنس آنها ما را به سوي بدي و يا خوشي مي کشند. «کارلايل» دراين دنيا هر کس چيزي را درو مي کند که قبلا تخم آ ن را کاشته است. «اسمايلز» . 

    ادامه - آرشيو ...

    تبديل لينك راپيدشير و ديگر سايت هاي آپلود به لينك مستقيم


    آپلود سنتر عكس، تصوير، فايل زيپ، فايل فلش و هر نوع فايل ديگر

    تصاويري زيبا از درختان

    به اين پست نظر دهيد

      آرایش ، جزوه الکترونیک ، انجمن علمی ، مقاله پژوهشی ، پرورش شترمرغ ، سایت تخصصی برق، ژورنال لباس عروسی ، کارت ویزیت ، راهنمای فارسی ،‌ ، داستان ،

      XP Repair Pro یک نرم افزار مشهور و کاربردی برای کاربران سیستم عامل ویندوز می باشد. توسط این نرم افزار میتوانید خطاها و ارور های موجود در ویندوز را که ممکن است در اثر استفاده یا نصب سایر نرم افزار ها، اتفاق افتاده باشد، به آسانی ترمیم نمایید. بدون نیاز به نصب مجدد سیستم عامل میتونید آن را مجددا بازگردانید و به روند کارها سرعت ببخشید. - .  دانلود

     قدرتمند ، کارت سوخت ، کرک کارت سوخت ، آموزش ، نرم افزار ، دانلود رایگان ، کتاب الکترونیکی ،‌ نحوه گرفتن کارت سوخت المثنی ، حسابداری ، نرم افزار حسابداری هلو ،‌ عاشقانه ، عشقولانه ، پرورش قارچ ، دانلود مترجم پدیده ،‌ بازیگران سینمای ایران ،

    کریمی از استیل آذین قهر کرد؟

    کيهان: الاغ ها و اسب ها و قاطرها هم به رنگ سبز علاقمندند

    فراتر از زمان و مکان، نيم نگاهي به زندگي پرماجرا و آثار لئو تولستوي

    لئو نيکلايه ويچ تولستوي، در سال ۱۸۲۸، در يک خانواده اشرافي روسيه متولد شد. مادرش را در دو سالگي از دست داد، و پدرش را در هشت سالگي. از آن پس بود که سرپرستي او را، عمه و مادربزرگش به عهده گرفتند. لئو در ميان کارگراني که روي زمين هاي وسيع خانوادگي آنها کار مي کردند بزرگ شد.
    او از همان ابتدا، بيش از ديگر افراد خانواده اش با دهقانان و مردم عادي مي جوشيد. تاکيد او بر اهميت خانواده به عنوان اساس جامعه و اعتقاد به برتري اخلاقي روستا بر شهر، حاصل زندگي در چنين فضايي است. چون از خانواده اي اشرافي بود، برايش معلم سرخانه گرفتند، اما او نتوانست چيزي از آنها بياموزد.
    سالها بعد، وقتي به دانشگاه قازان وارد شد نيز، حاصلي برايش نداشت. او زندگي دروني پرباري داشت، و همين بود که او را به تحصيل پيش خود ناگزير ساخت. در عين حال، سرشت تندخويانه اش، که ميراث اجدادي بود، بارها او را واداشت تا در راه تهذيب اخلاق خود دست به تلاشهايي بزند. اما همه آنها بي نتيجه بود. او در دوران بلوغ، به شيوه مرسوم نجيب زادگان روسي، زندگي اش را سراسر به عياشي و خوش گذراني سپري مي کرد.
    در سال ۱۸۴۹ به سن پترز بورگ نقل مکان کرد تا به تحصيل در دانشگاه ادامه دهد. اما به سبب ناامن بودن محيط، عجولانه به روستاي خود بازگشت. در سال ۱۸۵۱ همراه با برادرش به قفقاز رفت و پايش به جنگ هاي داخلي آنجا باز شد. از اين زمان بود که زندگي سطحي و بي هدف او به پايان رسيد و به راه ديگري افتاد. جنگ، تاثير زيادي بر تولستوي جوان گذاشته بود. شرکت در جنگ، نه تنها او را به نوشتن (که استعداد عجيبي در آن داشت) ترغيب کرد، بلکه بر آن داشت تا سرشت انگيزه انسان را براي جنگيدن، مفهوم شجاعت و نقش غرور را در تعيين رفتار بيازمايد.
    تولستوي، هنگامي که در قفقاز بود، چند قطعه و داستان، و نيز سرگذشت کودکي و دوران شباب خود را که رنگ افسانه به آن زده بود، نوشت. اين نوشته ها در مجله اي چاپ شد و مورد توجه خوانندگان قرار گرفت، به طوري که وقتي از جنگ برگشت و به سن پترز بورگ رفت، از او به گرمي استقبال کردند.
    ولي تولستوي از مردمي که آنجا بودند خوشش نيامد. با آن که از صميميت خود مطمئن بود، هيچ وقت نمي توانست خودش را نسبت به صميميت ديگران معتقد سازد، و در گفتن اين نکته به آنها تعللي به خود راه نمي داد. در برابر عقايدي که سايرين پذيرفته بودند، و آنها را تغييرناپذير مي دانستند، صبور و شکيبا نبود. تولستوي تندمزاج بود و خصوصيات اخلاقي بسيار متناقضي داشت. به احساسات ديگران خودخواهانه بي اعتنا بود. تورگنيف گفته است هرگز با چيزي که بيش از نگاه تند تولستوي ناراحت کننده باشد برنخورده است. نگاهي که با چند کلمه نيشدار همراه بود و مي توانست انسان را دچار خشم شديدي کند.


    او در زمان جواني خود، انتقاد را بسيار بد مي پذيرفت، و يک بار تصادفا نامه اي را خواند که در آن اشاره مختصري به خودش شده بود. بلافاصله نويسنده نامه را به جنگ تن به تن دعوت کرد و دوستانش به زحمت توانستند او را از يک دوئل مسخره باز دارند. در آن زمان، موج نوي انقلاب روسيه را فرا گرفته بود.
    تولستوي پس از ولگردي و ولخرجي هايش در پايتخت، به زادگاه خود برگشت تا به دهقانان املاک خود طرحي را ارائه دهد. او قصد داشت به عنوان يکي از اولين کساني باشد که در راه آزادي دهقانان گام برمي دارد. پس اين کار را ابتدا از خود و املاک خود و دهقانان خود شروع کرد و تصميم جدي داشت که آزادشان کند.

     
    ولي دهقانان به طرح او بدگمان شدند، و خيال کردند که حقه اي در کار است. به همين جهت نقشه اش را رد کردند. تولستوي براي بچه هاي آنها مدرسه اي درست کرد. شيوه هاي تربيتي او انقلابي بود. شاگردها حق داشتند که به مدرسه نروند، و حتي وقتي در کلاس بودند، به درس معلمشان گوش ندهند.
    در مدرسه تولستوي، نظم و انضباط به هيچ وجه وجود نداشت، و هيچ يک از شاگردان هيچ وقت تنبيه نمي شدند. تولستوي خودش درس مي داد. تمام روز را با بچه ها کار مي کرد، و عصر که مي شد، در بازي هاي آنان شرکت مي کرد. تا نصفه هاي شب براي آنها قصه مي گفت و همراهشان آواز مي خواند.
    يکي از خصوصيات عجيب اخلاقي تولستوي، اين بود که مي توانست با حداکثر شور و شوق و علاقه، کار جديدي را شروع کند، ولي دير يا زود، بي استثنا از آن کار جديد خسته مي شد. او پشتکار نداشت. به همين جهت، پس از آن که دو سال مدرسه را اداره کرد و ديد که نتايج فعاليتش نوميدکننده است، مدرسه را بست. او خسته و از خودش بيزار شده بود. وضع مزاجي اش هم چندان مطلوب نبود. بعدها نوشت که اگر در اين زمان، يکي از ميدان هاي زندگي که هنوز در آن به تفحص نپرداخته بود و نويد خوشبختي مي داد وجود نمي داشت، به کلي مايوس شده بود. اين ميدان «ازدواج» بود.
    در۱۱ سال اول ازدواج، همسر تولستوي که نامش «سونيا» بود، براي شوهرش هشت بچه آورد، و در پانزده سال بعد، پنج بچه ديگر به آن اضافه کرد. تولستوي اسبها را دوست داشت. و از شکار هم بسيار خوشش مي آمد. به ملکش سر و صورتي داد، و در ساحل شرقي رود «ولگا» املاک جديدي خريد. طوري که وقتي مرد، نزديک به ۱۶ هزار جريب زمين داشت. در روسيه آن زمان، مرداني مثل او زياد بودند. کساني که همه کار کرده بودند و بعد با ازدواج، به زندگي خود سر و ساماني دادند و سرگرم کار و زندگي شدند. تنها چيزي که باعث شده بود تولستوي با تمام افراد نظير خود تفاوت داشته باشد، اين بود که دو تا از بزرگترين رمان هاي دنيا، يعني جنگ و صلح، و آنا کارنينا را نوشت. چگونه اين واقعه رخ داد! يکي از اسرار است.
    تولستوي و سونيا، هر دو بسيار احساساتي بودند، اما خصوصيات روحي و فکري و اخلاقي فراواني داشتند. سونيا مته به خشخاش مي گذاشت، مو را از ماست مي کشيد، دلش مي خواست همه چيز مال خودش باشد، و از همه مهمتر اين که حسود بود. تولستوي اما، خشن و ناشکيبا بود. اصرار داشت که سونيا بچه ها را خودش شير بدهد و پرستاري کند. ولي سونيا که بعد از شير دادن به هفت هشت بچه، ديگر قدرت اين کار را نداشت به دايه متوسل شد، و به همين سبب تولستوي بر او خشم گرفت و باعث بروز اختلاف شد. اما قضيه به زودي فيصله پيدا کرد. چون آنها واقعا همديگر را دوست داشتند و ازدواجشان روي هم رفته سعادتمندانه بود.
    تولستوي خيلي کار مي کرد و پشت سر هم چيز مي نوشت. خواندن دستخط او غالبا مشکل بود، ولي همسرش، که وقتي يک قسمت از نوشته ها تمام مي شد آن را پاکنويس مي کرد، در خواندن خط تولستوي بسيار ماهر شده بود. حتي مي توانست مفهوم مطالبي را که او به سرعت نوشته بود، و نيز معني جمله هاي ناقص را حدس بزند. مي گويند سونيا جنگ و صلح را هفت بار پاکنويس کرد.
    پروفسور «سيمونز»، ۲۴ ساعتي را که تولستوي مي گذرانيد اين طور تعريف کرده است: تمام اعضاي خانواده براي صرف صبحانه دور ميز مي نشستند. لطيفه ها و شوخي هاي تولستوي، گفتگوها را سرورانگيز مي ساخت. سرانجام، تولستوي با گفتن اين جمله که: «حالا وقت کار کردن است» برمي خاست و آن وقت در حالي که معمولاً يک ليوان چاي پررنگ با خودش مي برد، توي اتاق کارش ناپديد مي شد. هيچ کس جرأت نداشت در چنين مواقعي مزاحمش شود. در اوائل بعد از ظهر که از اتاق کارش بيرون مي آمد، وقت ورزش او فرا رسيده بود. معمولاً يا پياده روي مي کرد يا اسب سواري. ساعت پنج براي صرف ناهار برمي گشت. با اشتهاي زياد غذا مي خورد، و وقتي سير مي شد، تمام حاضران را با شرح دقيق هر واقعه اي که هنگام گردش ديده بود به نشاط مي آورد. پس از ناهار، به اتاق کار خود مي رفت و مطالعه مي کرد. ساعت هشت بعدازظهر براي خوردن چاي، در اتاق نشيمن به اعضاي خانواده و کساني که براي ملاقات او آمده بودند مي پيوست. در آنجا غالباً موسيقي نواخته مي شد، يا يکي با صداي بلند کتاب مي خواند، يا براي بچه ها بازي ترتيب مي دادند...»
    اين زندگي پرمشغله و مفيد و رضايت بخش، دليل نداشت که ساليان دراز با همين وضع ادامه پيدا نکند. براي اين که سونيا از بچه ها و خانه و زندگي مواظبت مي کرد، و شوهرش را در کار نوشتن ياري مي داد، و تولستوي هم پشت سر هم کتاب مي نوشت.
    اما تولستوي، به پنجاهمين سال زندگي اش نزديک شده بود، و در اين سرازيري عمر سايه مرگ، چهره خود را به طرق مختلف به او نشان مي داد. براي مردها، اين دوره زندگي، دوره خطرناکيست. جواني گذشته است، و وقتي به پشت سر نگاه مي کنند، دلشان مي خواهد از خودشان بپرسند که زندگي، آنها را به کجا کشيده و چه حاصلي به بار آورده است.
    وقتي به آينده نگاه مي کنند، و سايه پيري را جلوي خودشان مي بينند، مستعدند تا چشم انداز زندگي را بي فروغ و نوميدکننده بيابند. ترس از مرگ در اين سن و سال به سراغ تولستوي هم آمده بود. به سراغ همه مي آيد، اما اکثر مردها، اين شجاعت را دارند که جز در لحظات خطر يا يک بيماري سخت، درباره آن فکر نکنند. ولي در مورد تولستوي، ترس از مرگ، يک ناراحتي و بي قراري مبهم دائمي شده بود. او در کتاب خود به نام «اعترافات» وضع روحي و فکري خود را در آن زمان اين طور شرح مي دهد: «پنج سال پيش، رفته رفته چيز بسيار عجيبي براي من اتفاق افتاد. در ابتدا، لحظاتي برايم پيش مي آمد که دچار بهت وگيجي و سکون و توقف مي شدم. مثل اين که نمي دانستم چطور زندگي کنم يا چکار بکنم. احساس مي کردم از دست رفته ام و دلشکسته و غمگين مي شدم.
    ولي اين حالت، از بين رفت و مثل سابق به زندگي ادامه دادم. بعد، اين لحظات حيرت و گيجي، بيشتر و بيشتر به سراغم آمد. هميشه به همان شکل بود. اين لحظات، هميشه با اين سؤالها پيش مي آمد: زندگي براي چيست؟ به کجا ختم مي شود؟ احساس مي کردم چيزي که رويش ايستاده ام، شکسته و خرد شده است و زير پايم ديگر چيزي نيست. آنچه رويش زندگي مي کردم، ديگر وجود نداشت، و ديگر چيزي برايم باقي نمانده بود که روي آن زندگي کنم. زندگي ام متوقف مي شد. مي توانستم نفس بکشم، بخورم، بياشامم و بخوابم. اين کارها را نمي توانستم نکنم. ولي زندگي وجود نداشت. براي اين که خواهشها و آرزوهايي که برآوردن آنهارا منطقي بدانم وجود نداشت. تمام اينها، وقتي برايم اتفاق افتاد که دور تا دورم، آنچه راکه خوشبختي کامل به حساب مي آمد داشتم. هنوز پنجاه سالم نشده بود. زن خوبي داشتم که مرا دوست داشت و من هم دوستش داشتم.
    بچه هاي خوب، و ملک بزرگي داشتم که بي کوشش و تلاش روز به روز بر وسعت و قيمتش افزوده مي شد. مردم ستايشم مي کردند، و بدون اين که خودم را زياد گول بزنم، مي دانستم که اسمم مشهور است. از قدرت جسمي و فکري برخوردار بودم. چنان نيرويي را در مردان مثل خودم کمتر ديده ام. از لحاظ بدني، مي توانستم پا به پاي دهقانان درو کنم و از نظر فکري، مي توانستم يک نفس هشت تا ده ساعت کار کنم، بي آن که اين جور جد و جهد برايم عواقب بدي داشته باشد...»
    اين طرز فکر و اين روحيه از دست رفته بود که تولستوي را رفته رفته، به مؤمناني که در ميان مردم فقير و ساده و بي سواد وجود داشتند نزديک کرد. هر اندازه به زندگي آنها بيشتر نگاه مي کرد، بيشتر معتقد مي شد که اين مردم، با آن که در فقر زندگي مي کنند، ايمان واقعي دارند، و فقط همين ايمان است که با ارزاني داشتن معنا و مفهومي به حيات ايشان، زندگي کردن را براي آنها امکان پذير مي سازد.
    سالها طول کشيد تا تولستوي درباره نظريات خود تصميم نهايي گرفت. و اين سالها براي او، پر از رنج و اندوه جانکاه، و تفکر و مطالعه بود.
    سونيا، که شير دادن آن همه بچه، و پرستاري و تربيت آنها، و نيز اداره کردن يک خانواده بزرگ، وقتي برايش باقي نگذاشته بود تا به امور روحي و معنوي بپردازد، نه از نظريه دگرگون شده شوهرش چيزي مي فهميد، و نه با آن موافق بود. ولي با صبر و تحمل بسيار آن را پذيرفت؛ با وجود اين، وقتي تغيير عقيده شوهرش باعث تغيير رفتارش شد، ناراحت شد و در نشان دادن ناراحتي خود درنگ نکرد. در اين زمان، تولستوي چون فکر مي کرد وظيفه اش اين است که هر قدر بتواند از کار ديگران کمتر استفاده کند، بخاري اتاقش را خودش روشن مي کرد، آب مي آورد، و به لباسهايش خودش رسيدگي مي کرد. و چون اين فکر برايش پيدا شده بود که نان خود را با دستهاي خودش دربياورد، کفاشي را پيدا کرد تا چکمه دوزي و پوتين دوزي را به او ياد بدهد. روي زمين ها با دهقانان کار مي کرد، شخم مي زد، علف ها و يونجه هاي خشک را با گاري مي برد و هيزم مي شکست. سونيا با اين کارهاي او مخالف بود. چون اين طور به نظرش مي رسيد که تولستوي از صبح تا شب مشغول کار بدني بي فايده است. کاري که حتي خود دهقانان هم سعي داشتند به طريقي از آن نجات پيدا کنند.
    وقتي که تولستوي به سبب همين کارها، مدتي به خانه نمي آمد، سونيا براي او نامه اي فرستاد و در آن نوشت: «البته خواهي گفت که اينطور زندگي کردن، موافق معتقدات توست و از آن لذت مي بري. اين مسئله ديگري است و من فقط مي توانم بگويم: خوش باش! ولي با همه اينها، من از اين موضوع ناراحتم که يک چنين قدرت فکري، در کار هيزم شکني، روشن کردن سماورها، و چکمه دوزي از بين برود. همه اين کارها براي تو، فقط به عنوان رفع خستگي يا عوض کردن مشغله عالي است. ولي نه عنوان يک کار و حرفه مخصوص...» اما تولستوي در رفتار و روش خود، مصمم بود و هيچ تغييري در آن به وجود نياورد. حتي لباس مندرسي پوشيد و سر و ريخت کثيف و ژوليده اي پيدا کرد. مي گويند يک روز پس از آن که مقدار زيادي کود حمل کرده بود، براي خوردن ناهار وارد اتاق شد، ولي بوي زننده اي که باخودش به اتاق آورده بود، آنقدر زياد بود که مجبور شدند پنجره ها را باز کنند. تولستوي شکار را که بسيار دوست داشت رهاکرد، و براي اين که حيوانات به منظور خورده شدن کشته نشوند گياه خوار شد. از مشروبات الکلي دست برداشته بود، و به دنبال يک تلاش و تقلاي تلخ، دخانيات را هم ترک کرد.
    حالا ديگر بچه هايش بزرگ شده بودند. همسرش به خاطر تربيت و تحصيل بچه ها، اصرار کرد که به پايتخت بروند. اما تولستوي از زندگي در شهر بيزار بود. جايي نوشت: «احساس مي کنم و هميشه احساس خواهم کرد که تا وقتي اندکي غذاي اضافي دارم و بعضي ها غذا ندارند، تا وقتي که من دو نيمتنه دارم و آدم ديگري يک کت هم ندارد، شريک جنايتي هستم که دائماً تکرار مي شود.»
    پس ناگهان تصميم گرفت خود را از شر هر چه که مالک آن است خلاص کند. با مخالفت شديد همسرش روبرو شد. به ناچار ملک و اموالش را بين زن و بچه هايش تقسيم کرد و خود به ميان مردم فقير رفت و با آنها زندگي کرد. او حالا يک شخصيت بزرگ اجتماعي شده بود. نه تنها به عنوان بزرگترين نويسنده روسيه شناخته شد، بلکه در سراسر دنيا به عنوان يک رمان نويس، يک معلم و يک پيرو اصول اخلاقي، شهرت عظيمي به دست آورد. تولستوي، چون طبعي سوءظني و در وقت بحث و جدل، بياني تند داشت، نزديکانش را از خود فراري داده بود، و دوستان بسيار کمي داشت.
    ولي به سبب شهرت روز افزونش، گروه کثيري از دانشجويان و زائراني که به زيارت اماکن مقدسه روسيه مي رفتند و سياحان و ستايشگران و مريدان او، از فقير و غني، هميشه به دنبالش بودند و سعي داشتند هر طور شده او را ببينند. همسرش سونيا، که براي مدتي توانسته بود او را به خانه و زندگي خود برگرداند، از اين وضع خسته شده بود. حتي در جايي نوشت: «نمي توانم شکايت نکنم. براي اين که تمام کارهايي که او براي سعادت مردم مي کند، زندگاني خود ما را چنان پيچيده و بغرنج کرده که مشکلاتمان روز به روز بيشتر مي شود. گياهخواري او معنايش اين است که دو جور غذا بپزيم. يک جور براي او و ميهمانانش و يک جور براي خودمان. بنابراين مخارجمان دو برابر شده است. موعظه هايي که او درباره عشق و نيکي مي کند، نتيجه اش اين شده که نسبت به خانواده خودش بي اعتنا شود، و همه جور آدم با هر ريخت و وضعي سرزده و ناخوانده وارد خانه ما شوند...»
    يکي از اختلاف هاي عمده اين زن و شوهر، بر سر چاپ کتابهايي بود که هواداران بسيار داشت. مردم کتابهاي تولستوي را بلافاصله پس از انتشار مي خريدند و با ولع مي خواندند. سونيا شوهرش را وادار کرد که حق چاپ تمام آن چيزهايي را که قبل از سال ۱۸۸۱ نوشته بود به او واگذار کند، و با اين کار سود هنگفتي برد و زندگي نابسامان خود را سامان بخشيد. با مسائل مختلف و گاه عجيبي که در اين ارتباط به وجود آمد، زندگي اين زن و شوهر به جدالي عظيم بدل شده بود. تولستوي بيمار شد و بعد از چندين مشاجره طولاني با همسر و بعضي از دوستان نزديک، و درگير و دار مسائلي که با چاپ بعضي از آثارش به وجود آمده بود، تصميم گرفت خانه و زندگي را ترک کند و براي هميشه از شر اين مسائل مادي بگريزد. اما قطاري که سوار شده بود، مجبور شد به علت بيماري شديد او در يک ايستگاه گمنام توقف کند. رئيس ايستگاه وقتي مرد بيمار را شناخت، خانه خود را در اختيار او گذاشت. اما زندگاني پيرمرد به آخر رسيده بود، و اين خبر در همان لحظات اول به تمام جهان مخابره شد.
    قطع نظر از تمام آن چيزهايي که درباره تولستوي گفته شده، همه دنيا پذيرفته اند که آثار او در قله هاي ادبيات جهان جاي دارد. به ويژه دو رمان مهم او يعني جنگ و صلح، و آناکارنينا، کارهاي اوليه اش، علي الخصوص داستانهايي که درباره زندگاني مردم عادي نوشته، يا رمانهايي که درباره جواني و کودکي خويش به نگارش درآورده بود، هر چند خود واجد ارزش فراوان هستند، اما در حقيقت مقدمه اي در نگارش دو شاهکار ياد شده به شمار مي آيند. تولستوي در زمان نگارش اين آثار، گريبانش را از چنگ بقاياي «رمانتي سيسم» که از آن نفرت پيدا کرده بود، و نيز هرگونه وسواسي که وي را به سوي نگارش داستانهاي احساساتي و زيبا سوق مي داد، رهانيد. در همين زمان سلطه و احاطه و نيروي خود را در ثبت جزئيات و دقايق مهم، آزمود، و قوه فوق العاده تحليل رواني خويش را بيش از پيش به کار انداخت.
    آثار تولستوي در تمام دوره زندگي نويسنده يکسان نيست. در آغاز دهه ۱۸۸۰، با مرور در آثارش، به دو سبک متفاوت و قابل توجه برمي خوريم. يکي حکايت هاي تحليلي و ديگري حکايت هاي عاميانه. تولستوي در نخستين سال هاي ۱۸۹۰، از نوشتن حکايت هاي تحليلي فراتر مي رود و با آفريدن رمان «رستاخيز»، دايره المعارفي از زندگي مردم روسيه در پايان قرن نوزدهم پديد مي آورد. در آستانه دهه ۰۹، او بار ديگر آثار خود را ارزيابي کرد که سرانجام روند بسياري از نظريات زيبايي شناسانه، اخلاقي، و اجتماعي اش در آنها متبلور شد. خصيصه بارز سبک تولستوي در سالهاي آخر عمر، نفوذ هر چه بيشتر در تحليل اجتماعي و اخلاقي آدمهاست. در سال ۱۹۰۶در يک يادداشت نوشت: «من از بيست و پنج سال پيش به اين طرف، که تجارب حاصله، چشمانم را به معنا و منظور زندگي حقيقي باز کرد، و در نتيجه به تمام کراهت هاي بيرحمانه زندگي طبقه ثروتمندي که ما هستيم آگاهي يافتم، و اينکه ما رفاه مادي و وضع ظاهري و احمقانه خود را بر رنج، حقارت و پستي برادرانمان بنيان مي نهيم، از اين رو سخت، از زندگي وحشيگرانه چنين آدمهايي مبهوت و وحشت زده شده ام...» در اين سالها، لبه تيز انتقاد او که بيشتر طنزآلود است، شکل اعتراضي آشکار و بي پرده به خود مي گيرد. تغيير شيوه آفرينش تولستوي در دو مسير متفاوت است.
    نخست تمايلي است براي رسيدن به ريشه مسئله، در جستجوي حقيقت اخلاقي و اجتماعي که آن را هوشيارانه ترين «واقعيت گرايي» تولستوي ناميده اند، و بعد کوششي است تا زندگي اخلاقي را به عنوان يک زندگي واقعي، جانشين شرارت ها و بي عدالتي ها کند. تولستوي درباره بي عدالتي زندگي طبقات گوناگون دوره خود، حقيقت بيرحمانه اي را آشکار کرد که تمام دنيا را تکان داد. وعظ و خطابه هاي او حتي در داستانهايش، مردم را به هيجان مي آورد. هسته اصلي تمام عقايد او در داستان بلند«مرگ ايوان ايليچ» جمع شده است. اين اثر، خطوط اصلي آن چه را که تولستوي بعدها به آن رسيد نشان مي دهد، و اين مورد به طور طبيعي از راه مکالمه اي که در داستان وجود دارد انتقال مي يابد. در اين داستان، تمام تک گويي هاي دروني، عملاً تک گويي هاي نهان و آشکاري هستند مشتمل بر پرسش هاي غمگينانه اي که قهرمان داستان از خود مي کند. کوششي تا به آنها پاسخ دهد، و فراتر از اينها، پرسش هاي غيرقابل جواب دادن که به تدريج رو به تزايد مي گذارند. در اين حالت ساخت هاي استفهامي و شگفت آور کلام، از روايت ساده پيشي مي گيرد:
    «زماني نور و روشنايي وجود داشت، اما اکنون رفته رفته ظلمت و تاريکي فرا مي رسد. زماني در اينجا بودم و حال بايستي به آن جا بروم. راستي به کجا مي روم؟
    ولي حالا مي دانم که به آنجا مي روم. به کجا؟ من نخواهم بود؟ پس چه خواهد بود؟ هيچ چيز نخواهد بود! خوب، وقتي من ديگر اينجا نباشم، در کجا خواهم بود؟ در آغوش مرگ؟ نه، نمي خواهم»
    از اين شکل تک گويي هاي منطقي، در آثار تولستوي فراوان ديده مي شود. از آن گذشته او تمامي کارهاي بزرگ و کوچک را به تصوير کامل و چشمگيري از جهان مبدل مي کند. زيبايي دلکش شب مهتاب، لذت بردن از خوب انجام دادن يک کار، جزئيات بي اهميت زندگي، رنگها و رايحه صبح تابستان، صداي گيج کننده جنگ، شکستن يخ در بهار، تصويرهايي است که همواره در آثار تولستوي اهميت مي يابند و تکرار مي شوند.
    نيروي خلاق و بيکران زندگي، به زبان و عبارات او - که ظاهرا به اندازه اعتبار و عظمت بيروني شان هماهنگي دروني نيز داشتند- شکل داد، و قدرت بصري فوق العاده اي به آفريده هاي منزه و معتبرش بخشيد. ولي تولستوي ضمن ارائه تصويري زنده از جنبه هاي مادي واقعيت، در پنهان ترين زواياي حيات معنوي انسان نفوذ کرد، و آن را نيز با نيروي حياتي خاص خود نشان داد. در واقع، همين جامعيت خارق العاده تحليل روح انسان، آشکار کردن تمامي تنوع و سايه روشن هاي آن، تضادهاي واقعي، و جنبشهاي تقريبا غيرمحسوس و توضيح ناپذير آن، توام با تجسم کامل روندهاي عيني زندگي است که کيفيت حماسي خاص آثار او را که ا ز دلمشغولي ماهوي او نسبت به مردم محروم سرچشمه گرفته است، تشکيل مي دهد. به عنوان مثال، اگر از «جنگ و صلح» که خود گفتاري مستقل و مفصل مي طلبد بگذريم، دومين شاهکار تولستوي يعني «آنا کارنينا» را پيش رو داريم.
    در اين کتاب، همگام با تپش هاي قلب دختري زيبا، خونگرم و با احساس، که شيفته عشقي راستين و پايدار است، گذشته از اوضاع سياسي و اجتماعي آن عصر، با روح و روان مردم آن دوره نيز آشنا مي شويم. نويسنده که از طبقه خود روي گردانده، در اين کتاب آشکارا بيان مي کند که راه خوشبختي بر طبقه اشراف بسته شده، و اينان از هر بدبختي که مي گريزند، به بدبختي ديگري گرفتار مي آيند. قيود و آداب و رسوم تشريفاتي و مبتذل در ميان آنها و زندگي واقعي، سدي پديد آورده، و بدتر آن که اسارت در پنجه مقررات دست و پاگير اشرافيت، خصلت انساني را از آنان گرفته و همچون مجسمه هاي تزييني، خشک و بي روحشان ساخته است.
    رمان «حاجي مراد» نيز از داستانهاي درخشان تولستوي است که نوشتن آن را در سال ۱۸۹۶ آغاز کرد و در سال ۱۹۰۴ به پايان رساند. تولستوي در اين رمان کوشيد به گرايش هاي خود در مورد هنر عام و مطلوب، تجسم بخشد. حاجي مراد، داستان جنگهاي پي گير مردم کوهستاني قفقاز به سرکردگي يک رهبر جنگي و مذهبي به نام «شيخ شامل» عليه حکام روسيه است. حاجي مراد که خود رئيس طايفه بانفوذي است، به صرف جاه طلبي و به انگيزه انتقام شخصي، شيخ شامل را رها مي کند و به روس ها مي پيوندد. روسها او را به ظاهر با لطف و مهرباني، و در باطن با بي اعتمادي پذيرا مي شوند. خانواده حاجي مراد با شيخ شامل مي مانند، و شيخ ايشان را به عنوان گروگان نزد خود نگه مي دارد. شوق ديدار خانواده بر حاجي مراد چيره مي شود و تصميم به گريز مي گيرد. اما در راه کوهستان کشته مي شود.
    رمان «رستاخيز» نيز به همراه «جنگ و صلح» و «آنا کارنينا»، يکي از سه رمان بزرگ تولستوي است. اين رمان داستان رستاخيز معنوي قهرمان آن و دقيقا سازگار با شرايط روحي تولستوي است. به گمان برخي، هيچ يک از آثار تولستوي از حيث ژرف نگري و تجزيه و تحليل روح انسان به پاي رستاخيز نمي رسد. داستان «مرگ ايوان ايليچ» نيز، حکايت زندگي و مرگ آدمي بسيار معمولي است. ايوان ايليچ از درد سرطان که بر اثر صدمه اي ناچيز و تصادفي بر او حادث شده است مي ميرد. نويسنده در اين داستان، نيرنگ و دورويي قهرمان داستان را با استادي تمام به خواننده نشان مي دهد، طوري که قهرمانانش خود به نقطه نظرهاي اشتباه آميز و خطاهاي سراسر زندگي گذشته شان پي ببرند. روايت فشرده نويسنده به طور مداوم به تک گويي هاي دروني و گفتگو ها راه مي دهد و بافت داستان را بدين گونه تکميل مي کند. اشاره هاي نويسنده، بيشتر در ماهيت اشاره هاي صحنه اي، اينجا و آنجا داستان را قطع مي کند، تا رفتار و کردار شخصيت هاي داستان را بيان کند. خصيصه سبک نگارش تولستوي، در اين آثار، شکل ساده، صريح، و هنرمندانه اوست. واژه هاي خوش، مطبوع، شادمانه، و شرافتمندانه، بارها و بارها در آثار تولستوي تکرار مي شوند، تا بگويند که آدمي تا چه اندازه مي تواند به زنده ماندن اميدوار باشد.

    به قلم: محمدباقر رضايي


    © 2008 CopyRight All Rights Reserved by  Designer : saeid mohammad ebrahim
     قدرتمند ، کارت سوخت ، کرک کارت سوخت ، آموزش ، نرم افزار ، دانلود رايگان ، کتاب الکترونيکي ،‌ نحوه گرفتن کارت سوخت المثني ، حسابداري ، نرم افزار حسابداري هلو ،‌ عاشقانه ، عشقولانه ، پرورش قارچ ، دانلود مترجم پديده ،‌ بازيگران زن سينماي ايران ، ا سينماي ايران ، عکسهاي، خريد املاک ،‌ صورتحساب آخرين دوره ، نرم افزار موبايل ، ابزارهاي فتوشاب ، روزنامه ورزشي ، مجله خانوادگي ، عکسهاي، عکس دانلود کليپ ايراني ،‌ نرم افزار نوکيا ، آلبوم موسيقي جديد ، عکس هاي عروسي ،  ، دانلود کتاب ،‌ معما ،‌ گالري عکس ،‌ باران کوثري ، مهناز افشار ، بهنوش بختياري ،‌ محمدرضا گلزار ،‌ نيوشا ضيغمي ، ، ميترا حجار ، بهرام رادان ،‌لو رفته ،  تهران ، دختر ايراني ، پ داغ ، ، استخر ، روزنامه البرز ، ،‌ عروسي يانگوم ، جواهري در قصر ،  دختر ، زنانه ، جوراب ،‌ دانلود آهنگ ، ترانه جديد ، حميد عسکري ، رضا صادقي ،‌ احسان خواجه اميري ، آزيتاحاجيان ، يوسف و زليخا ، کتايون رياحي ، ، تيتراژ سريال ، سريال ميوه ممنوعه ،‌ سريال روز حسرت ، پورياپورسرخ ، افسانه بايگان ، ايرنا ، ايسنا ، سايت ، بازار ، اس ام اس سرکاري ، اس ام اس داغ ، دانلود فيلمهاي ايراني ، دانلود فيلم ، برزو ارجمند ، مهران مديري ، دانلود امپراتور دريا ، سودوکو ، کاکورو ، جدول ، فرزاد حسني ، مثلث شيشه اي ، يانگوم ، دانلود رايگان بازي ، کرکهاي بازي ، لعيا زنگنه ، ازدواج موقت ، صيغه ، يکتا ناصر ، مشخصات فني ريو ، لاله اسکندري ،‌ مدل مانتو ، مدل لباس زنانه ، مدل جديد ابرو ، غذاهاي ايراني ، سريالهاي تلويزيوني ،‌ سايت بازار کار ، سنگ ماه تولد ،  ، امين حيايي ، لطيفه ، جوک ، مهاجرت ، گرين کارت ،‌ دوبي ، عکس هندي ،‌ ، کليپ استخر ، دوربين مخفي ، ، کليپ ،   ، ، عکس ، خودشناسي ، آتنه فقيه نصيري ، مريلا زارعي ، النازشاکردوست ، هديه تهراني ، نيکي کريمي ، هايده ، آلبوم مهستي ، دختران ايراني ، نانسي عجرم ، جسيکا آلبا ، نيکول کيدمن ، آنجليناجولي ، ، ، لباس مهماني ،، ، همسريابي ، آلبوم جديد معين ،‌ ، لاريجاني ، استعفا وزير ،‌ کدهاي ايرانسل ، شارژ رايگان ايرانسل ، قوي ،‌ کتي هولمز ، زهرا ، ، فيلم ، ، فارسي ساز ، دانلود کرک ، ديکشنري نارسيس ، دختران .....زيبا ،‌ اکانت مجاني ، فوتبال ، طالع بيني ، مدل آرايش ، جزوه الکترونيک ، انجمن علمي ، مقاله پژوهشي ، پرورش شترمرغ ، سايت تخصصي برق، ژورنال لباس عروسي ، کارت ويزيت ، راهنماي فارسي ،‌ ، داستان  ، دکوراسيون منزل ، ، نتايج کنکور ، قرعه کشي ، مسابقه ، جايزه دار ، نقشه کامل تهران ، آهنگ جديد افتخاري ، جنيفر لوپز ، ، پزشک دهکده ، راهنماي  ،‌ روشهاي زناشويي ،‌ عکس  يانگوم ، کرک مترجم پارس ، عکس خانم ايراني ، ،‌ انجمن ، ، زن، ، عکس ،‌ آموزش نصب ويندوز ، استخدام منشي ،‌ عکس  ، بهترين سايت موبايل ، موبايل سامسونگ ،‌ موتورلا ،‌ نرم افزار سوني اريکسون ، ويتالي ، بالاي ، پسورد سايت ، ، زنگ گوشي ، آنتي ويروس موبايل ، تحصيل در ، ثبت نام رايگان ، ، ترانه عليدوستي ، ، سريال پرستاران ، برنامه نود ، هک کارت تلفن ، پارسا پيروزفر ، دانلود  عربي ، قالب بلاگفا ، موسيقي سنتي ، شجريان ، ، درباره جن ،، روزنامه ورزشي پيروزي ، حميد گودرزي ، بيل گيتس ، جديدترين اس ام اس ها ، کدهاي مخفي موبايل ، کليپ موبايل ، دانلود تيتراژ سريال ، سايت مد و لباس جديد ، دانستنيهاي پوستي ، نامه عاشقانه ، برنامه موبايل ، دانشگاه ، کنکور ، سياوش خيرابي ، سريال آنتي ويروس ، سرگرمي ، داستانسرا ، آرايش صورت ، مدل لباس ، 3gp, jar, mp3, iran , iran l ، دوشيزه ، ، باحال وجذاب ، . غزه .  نظامي . موسيقي . جومونگ . هموسو .