پايداري در ازدواج هرگز کار راحتي نيست. زندگي مشترک ترکيبي از وجود دو نفر است که بايد با هم در تمام شرايط زندگي کنند. زن و شوهرها از دو فرهنگ متفاوت مي آيند که حتي ارزش هاي خانواده شان با هم يکي نيست. هر يک از آن ها شخصيت هاي متفاوتي دارند و ممکن است در درجه اول نقاط مشترک بسيار کمي را براي زندگي در کنار هم داشته باشند. در زندگي امروز ازدواج به علت استرس هاي موجود يک امر بسيار پرخطر تلقي مي شود. زندگي چنان سخت و پيچيده شده است که انتظارات زوجين از يکديگر با زمان هاي گذشته بسيار فرق کرده است. بنابراين براي همسران کم توان و بي تجربه بسيار مشکل است که در چنين شرايط پر از استرسي با يکديگر زندگي کنند و از اين رو برخي از زندگي ها پس از چند سال و گاه حتي چند ماه با شکست روبه رو مي شود. يکي از پيچيده ترين مشکلات در اين شرايط، وجود بچه هايي است که والدين آن ها از هم طلاق گرفته اند. آمار طلاق به نسبت دهه هاي قبل بسيار بالا رفته است و آمار دهه هاي 60 و 70 ميلادي به نسبت دهه هاي قبل بسيار بيشتر است. از اين رو مشکلات کودکاني که والدين شان از هم طلاق گرفته اند، بسيار حائز اهميت است. طلاق براي اغلب زن و شوهرها دردناک است، اما براي فرزندان آن ها که حتي درکي از مشکلات و مسائل پيچيده زندگي ندارند دردناک تر است. اين کودکان سوال هاي بي جواب بسياري را در ذهن خود دارند و در نهايت به علت نيافتن پاسخ درستي براي سوال هايشان خود را سرزنش مي کنند. اين مسأله براي نوجوانان بسيار مشکل است که در حالي که نمي دانند مشکل واقعي کجاست تصميم به حل آن مشکل بگيرند. طلاق تاثيرات بدي را روي بچه ها از هر سني که باشند مي گذارد. حتي نوزاداني که ظاهرا چيزي نمي دانند به راحتي حس مي کنند که والدين شان با هم مشکل دارند. قطعا اين موضوع آن ها را تحت تاثير قرار مي دهد و بسيار آسيب پذير مي کند. بچه هاي يکي، دو ساله با وجود اين که شرايط طلاق را درک نمي کنند، اما متوجه عدم حضور والدين شان مي شوند. آن ها اغلب گريه مي کنند و احساس ناامني دارند. اگر دقت کرده باشيد آن ها دوست دارند دائما به مادرشان بچسبند چرا که مي ترسند مبادا او را نيز از دست بدهند. اين بچه ها هنگامي که بزرگ تر مي شوند به علت افسردگي به موادمخدر و الکل روي مي آورند. طبق تحقيقات مشخص شده است که 63 درصد از آن ها مشکلات روحي و رواني چون ناراحتي، خشونت، ترس و افسردگي دارند. طلاق روي دخترها بيشتر تاثير مي گذارد. تحقيقات نشان داده است که دختراني که والدين شان از هم جدا شده اند اعتماد به نفس بسيار کمي دارند. به علت عدم حضور پدر که نوعي عشق از يک جنس مخالف را به او مي ورزد، دخترها پس از ازدواج قادر نخواهند بود تا با شوهر خود که جنس مخالف اوست رابطه برقرار کنند و زندگي زناشويي موفقي را نخواهند داشت. بيشتر آن ها خود را به علت اين که زيبا نيستند سرزنش مي کنند و فکر مي کنند به همين علت پدرشان آن ها را دوست نداشته و ترک شان کرده است. آن ها احساس تنهايي مي کنند و فکر مي کنند پس زده شده اند. يکي از بزرگ ترين نگراني هاي بچه هاي طلاق ترس از اين است که مبادا پدر يا مادري که با آن ها زندگي مي کند، تنهاي شان بگذارد. بيشتر آن ها چنين سوال هايي از خود مي پرسند«اگر مادرم هم مثل پدرم من را ترک کند چه اتفاقي برايم مي افتد؟» زندگي با ترس براي رشد آن ها بسيار مضر است. آن ها حتي مي ترسند که مبادا پدر يا مادرشان با شخص ديگري ازدواج کند. چون ازدواج والدين تغيير اساسي در زندگي آن ها ايجاد مي کند و اغلب فرزندان طلاق از به وجود آمدن تغيير در زندگي و برنامه زندگي خود مي ترسند. بسياري از زوجيني که تصميم به طلاق مي گيرند کمتر به مشکلاتي که در آينده براي فرزندان شان پيش مي آيد، فکر مي کنند و بر اين باورند که از پس حل مشکلات برمي آيند. البته در برابر اين انديشه بسياري از متخصصان نيز به اين نتيجه رسيده اند که زوج هايي که واقعا امکان زندگي با يکديگر را ندارند و هر روز را با جنگ و جدال و ناآرامي مي گذرانند، هيچ راه ديگري جز طلاق نخواهند داشت. بسياري برآنند که شرايط کودکي که در چنين محيطي زندگي مي کند به مراتب ناگوارتر از کودکي است که با طلاق مواجه مي شود. چنين کودکاني همواره در جهنم زندگي مي کنند و با آسيب هاي به مراتب جدي تري مواجه مي شوند.
پاسخ به کودکان بدون پدر
اگر کودک تان از شما پرسيد پدرم کجاست، نيازي نيست که زمان طولاني را براي پاسخ دادن به فرزندتان، به فکر فرو رويد. کافي است که به او بگوييد«پدر تصميم خودش را براي زندگي کردن با ما گرفته است». و من نمي دانم که چرا براي ما نامه نمي فرستد يا زنگ نمي زند. شايد لازم باشد که خودت با او تماس بگيري. اطمينان حاصل کنيد که کودک شما خودش را به علت عدم حضور پدرش مقصر نمي داند. چون بچه ها فکر مي کنند که طلاق والدين به خاطر حضور فرزندان است.

ما بايد به فرزندمان بگوييم که همه چيز روبه راه است و حضور او هيچ ارتباطي به جدايي مادر و پدر از يکديگر ندارد. اگر فرزندتان گفت من از پدرم متنفر هستم يا او آدم بدي است و از برخورد او متوجه شديد از اين که پدرش در کنار او نيست ناراحت است، بگذاريد تا عصبانيت خود را خالي کند، بگذاريد فرياد بزند يا حتي براي او کيسه بوکس بخريد و اجازه دهيد تا با مشت زدن به آن عصبانيتش را تخليه کند. اما هيچ گاه به کودک خود از پدرش بد نگوييد و يا حتي از لغات و الفاظ بد براي صحبت کردن درباره پدرش، استفاده نکنيد، چون بچه ها پدران خود را هر طور که باشند دوست دارند. هر هفته فرصتي را براي پرداختن به فعاليت هاي خانوادگي جمعي کنار بگذاريد. مثلا يک شب را«شب خانواده» بناميد. اين موضوع به وحدت و يکپارچگي خانواده شما کمک مي کند و در عين حال اجازه دهيد تا همه نظرات خود را راجع به فعاليت هاي دلخواه شان بيان کنند. مثلا کيک پختن، اسکيت بازي کردن، دوچرخه سواري کردن، ديدار از يک موزه و... هيچ گاه از کودک خود براي برآوردن نيازهاي مالي خود استفاده نکنيد. هر گاه از نظر مالي مشکل پيدا کرديد در مورد اين مسائل با يکي از اعضاي فاميل خود صحبت کنيد. به کودک خود نگوييد که پدر تو نيازهاي مالي ما را برآورده نکرده است. گاهي لازم است که به معلم فرزند خود راجع به زندگي خصوصي تان توضيح دهيد. مثلا دانستن اين که از همسرتان جدا شده ايد، براي معلم فرزندتان مهم است. به اين ترتيب، او در حل مشکل شما و کودک تان کمک بسيار بزرگي خواهد کرد. شرايطي را فراهم کنيد که پدر و فرزندتان بتوانند همديگر را ببينند. اين کار براي روحيه هر دو نفر ضروري است. اگر همسر سابق تان فرصت نکرد، آخر هفته به ديدن فرزندتان بيايد، برنامه ريزي ديگري را براي بچه انجام دهيد تا احساس سرخوردگي نکند. چون بچه ها هميشه براي به گردش و تفريح رفتن در حال آماده باش هستند. آن ها را به سينما يا خانه دوستان شان ببريد.