محمد بن علي ترمذي، از عالمان رباني و دانشمندان عارف مسلك بود. در عرفان و طريقت، به علم بسيار اهميت مي داد ؛ چنان كه او را "حكيم الاولياء" مي خواندند. گردآوري: گروه اينترنتي نيک صالحي
در جواني با دو تن از دوستانش، عزم كردند كه به طلب علم روند. چاره اي جز اين نديدند كه از شهر خود، هجرت كنند و به جايي روند كه بازار علم و درس، در آن جا گرم تر است.
محمد، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
مادرش غمگين شد و گفت: اي جان مادر ! من ضعيفم و بي كس و تو حامي من هستي؛ اگر بروي، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مي سپاري؟ آيا روا مي داري كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوي؟
از اين سخن مادر، دردي به دل او فرود آمد. ترك سفر كرد و آن دو رفيق، به طلب علم از شهر بيرون رفتند.
مدتي گذشت و محمد همچنان حسرت مي خورد و آه مي كشيد.
روزي در گورستان شهر نشسته بود و زار مي گريست و مي گفت: من اين جا بي كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتي باز آيند، آنان عالماند و من هنوز جاهل.
ناگاه پيري نوراني بيامد و گفت: اي پسر!چرا گرياني؟
محمد، حال خود را باز گفت.
پير گفت: خواهي كه تو را هر روز درسي گويم تا به زودي از ايشان در گذري و عالم تر از دوستانت شوي؟
گفت: آري، مي خواهم.
پس هر روز، درسي مي گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد كه آن پير نوراني، خضر (ع) بود و اين نعمت و توفيق، به بركت رضا و دعاي مادر يافته است.
موضوعات اصلي



