« آیین »
این خاک،به خون عاشقــان آذین است
این است در این قبیله آیین ، این است
زاین روست که بی سوار برمی گردد
اسب تو که زین و یال آن خونین است
« آن حادثه »
خود را چو ز نسل نور می نامیدند
رفتند و به کوی دوست آرامیــدند
سیراب شدند زان که در اوج عطش
آن حادثـه را ، به شـوق آشامیــدند